یکشنبه، آبان ۲۳

دختر مدیر سیرک

هنگامی که روزی در پایان ماه اوت، ماریا نزد من آمد و گفت که روابط ما باید پایان پذیرد، شگفت‏زده نشدم. این گفته تنها غمگینم کرد. دچار احساس حماقت شدم. درست همان اندازه ... که دختران پس از چند بار معاشرت با من و نادرست درآمدن تصورشان مبنی بر پایه‏گذاری ارتباطی پایدار با من، به آن دچار می‏شدند. (جاستین گاردر، دختر مدیر سیرک، اصغر اندرودی، نشر گندمان)

آن را که خبر شد خبری باز نیامد

این اولین پست است در صبحدمی پاییزی از تهران و مردی آن را می‏نویسد که شب تا صبح نخوابیده است. او وبلاگی دارد که نوشتن در آن به شدت حریم خصوصی‏‏‏اش را به گائیدن داده و سعی می‏‏کند جایی بنویسد که کسی نداند.