شنبه، دی ۹

سوال اساسی

این که ما واقعا جوونی کردیم یا نه و با جوونیمون حال کردیم یا نه، مطلقه یا مقایسه اییه ؟

شنبه، دی ۲

حق

یه پدر تقریبن پنجاه ساله با یه پسر پونزده شونزده ساله (که بعدا فهمیدم پدر و پسرن) سوار اتوبوس شدن و روی دو تا صندلی یه نفره پشت سر هم نشستن. چند دیقه بعد، یه آقای پیری سوار اتوبوس شد و صندلی هم نبود که بشینه. اومد کنار صندلی های اینا وایساد. پدره برگشت و به پسرش نگاهی کرد و بعد از کمی مکث، پاشد و جای خودشو داد به پیرمرد. پیرمرد که نشست، مرد هم کنار صندلیش وایساد و سر حرفشون باز شد. بعد از یه کمی که حرف زدن، اون مرد به پسرش یه چیزی گفت و پیرمرد تازه فهمید که اینا پدر و پسرن. به مرد گفت : پسر شماست ؟ مرد گفت : آره.
پیرمرد خیلی یواش گفت : کاش به پسرتون می گفتید که پاشه خودتون خیلی سنتون با من فرقی نداره. مرد یه جواب خوبی داد. مرد گفت : من جای خودمو می‏تونم به شما بدم، جای اونو که نمی‏تونم بدم. حرفش خیلی روم اثر گذاشت.

چهارشنبه، آذر ۲۲

افسانه سیزیف

بزرگترین بدی شغل می‏دونی چیه ؟ اینه که تموم نمی‌شه. مثلن مدرسه که می‌رفتیم می‌گفتیم دو سال دیگه دیپلم می‌گیریم و تموم می‌شه. دانشگااااا می‌گفتیم سال دیگه پروژه رو می‌دیم و تموم می‌شه. سربازی همش یه سال و نیمه، چش هم بزاری تموم می‏شه.  اما شغل و کار تموم نمی‌شه. حالتش ممکنه عوض بشه اما این صب بیدار شدنا، تراژدی هر روزه جدایی از لحاف گرم، کار و حقوق و درآمد و تقلا تمومی نداره.

بدی شغل اینه که فقط با مردن تموم می‌شه. مگه این‏که ........

شنبه، آذر ۱۱

جمعه، آذر ۳

کسی چه می داند

کسی چه می دانست
که اینگونه خواهد شد
کسی چه می داند
که چگونه خواهد شد
زندگی تمامش
همین ندانم کاری هاست

دوشنبه، آبان ۲۲

پیچیدگی


آدم هایی دور ما هستند که خودشون پیش خودشون از دست ما بابت یه کار صد در صد بی منظوری ناراحت می شن بدون اینکه روح ما خبر داشته باشه. بعد خودشون پیش خودشون با ما قهر می کنن. بعد ما متوجه می شیم که یه مدت نیستن اما می زاریم به حساب گرفتاریشون اما اونا قهرن. واکنشاشون هم اینه که لایک نمی زنن مثلن. ریتوییت نمی کنن. یا مثلن توییت های کنایه آمیز می فرستن و کارای این شکلی. بعد از یه مدت که بهشون زنگی می زنیم خودشون پیش خودشون فک می کنن ما اومدیم منت کشی. بعد خودشون پیش خودشون ما رو می بخشن. بعد دوباره با ما دوست می شن و ما هم فک می کنیم گرفتاریشون خوب لابد تموم شده. و هیچ وقت هم روحمون خبردار نمی شه که اینا با ما قهر بودن و از این حرفا. بعد دوباره لایک می زنن، ریتوییت می کنن.......

یکشنبه، آبان ۲۱

کارهایی که تنهایی با ما می کند 2


چند وقتی ست که کنجی از ذهنم واژه "تنهایی" پررنگ شده. حرفیه که بصورت روزانه از دهن همه خارج میشه. به چی میگیم تنهایی؟ چرا میگیم تنهایی؟ چه حسی پشت این کلمه هست که باعث همدردی یا کدورت بین آدمها میشه!

آدما رو نگاه می کنم.

بعضی ها اصلا دوست ندارن با خودشون تنها باشن. انگار دنیای درونشون یه هیولای ناشناخته و بزرگه که ازش می ترسن. آدما همیشه از چیزای ناشناخته می ترسن.

بعضیا تنهایی رو به نداشتن همراه میگن.

بعضیا فکر می کنن که اگه مورد نامهری قرار بگیرن، تنها شدن.

و خیلی چیزای دیگه.

بعضی ها هم با زمانهای خالیشون، وقتایی که کسی پیششون نیست، به قول معروف زمان های تنهایی شون خیلی حال می کنن. اصلا دنبال این میگردن که تنها باشن.

مثل خودم. عاشق یک روز تنها و پرکار توی کتابخونه م. بعضی روزا شاید روی هم رفته پونزده تا کلمه هم حرف نمی زنم.

این برای من آزار دهنده نیست.

به این فکر می کنم که چی میشه که من احساس تنهایی کنم؟

اینکه وقتی بخوام چیزی رو به کسی که می خوام بگم، و نتونم. یا احساس نیاز به حضورش کنم و نداشته باشمش. و اینها همگی باید چاشنی عاطفی داشته باشه، در غیر این صورت حس تنهایی نمیاد سراغم.. به این فکر کردم که کی این طوری میشه. وقتی که الکی خودمو بندازم تو معذوریتی چیزی که نتونم حرف بزنم و راحت باشم.

خیلی چیزاها پیچیده س اما در عین حال میتونه ساده باشه.

برای خودم خیلی جالب بود که این قضیه رو توی خودم دیدم.

دلم خواست بهت بگم.

حتمن که تو بهش فکر کردی، نظرتو در مورد این قضیه بهم بگو. دوست دارم بدونم "تنهایی" تو دایره زندگی و واژگانت چجوریه. تو با من خیلی فرق می کنی و این که بدونمش برام جذابه.

البته این نگاه اصلا قطعی نیست. چون تجربم کمه و ممکنه هر لحظه اتفاقی بیفته که  بنظرم این حرفای الانم اشتباه بیاد و اصلا فکر کنم که چه کاریه که آدم بخواد به این چیزا فکر کنه.

شاید الان تو یه چیزی بگی و نظر من صدوهشتاد درجه برگرده. اصلا در موردش با بقیه حرف نزدم.

 چه بهتر میشه اگه در این مورد باهم بیشتر حرف بزنیم.

: )



سه‌شنبه، آبان ۱۶

بازگشت


بعضی از کلمات که ظاهرا با بی خیالی بر زبان جاری می شود، ناگهان جنبه ای اسرار آمیز و سرنوشت ساز به خود می گیرد، سنگین می شود، به صورت عجیبی سنگین می شود، از گوینده پیشی می گیرد و در جایی، در لحظه نامعینی از آینده، اتاقی را می شکافد و با دقت و قطعیتی هراس انگیز به خود گوینده اصابت می کند. #قطار به موقع رسید #هاینریش بل #کیکاووس جهانداری

دوشنبه، آبان ۱۵

در رسیدن

روزی سرانجام به "آنجا" می رسی، اما آن روز روزی ست که آنجا دیگر، "آنجا" که می خواستی به آن برسی، نیست.

پنجشنبه، آبان ۱۱

تئوری جمعیت

کیفیت یک جمع با تعداد نفرات حاضر در آن جمع رابطه عکس دارد. یعنی هر چی تعداد آدمای اون جمع بیشتره، کیفیت اون جمع کمتره. اصلنم ربطی به کیفیت تک تک آدمای حاضر در اون جمع نداره. چه بسا هر کدوم به تنهایی آدمای جالب و قابل تاملی باشن. دلیلش هم اینه که نمی دونم چرا، اما آدما توی جمع های کوچک تر کیفیت های بیشتری از خودشون بروز می دن در حالی که همون آدما با بزرگ تر شدن جمع، آدم های سطحی تر و حوصله سربری می شن.

امتحان کنید. با یه آدم دو تایی برید قدم بزنید. بعد یه روز دیگه باهاش در یه مهمونی شرکت کنید. بعد رفتاراش و نگاهش رو به همه مسائل دور و بر مقایسه کنید. به یک شکاف فاحش کیفی می رسید بین رفتاراش در اون دو حالت.

برا همین اگر اولین بار با کسی در یه جمع آشنا شدید اصلن راجع به رفتارش قضاوت جامعی نکنید. بهش فرصت بدید که در یه جمع دو یا سه نفره هم خودش رو نشون بده. همین طور اگر با یه آدمی در یه دیدار خصوصی آشنا شدید، بعد باهاش تو یه جمع بزرگتر شرکت کردید از رفتارش تو اون جمع شوکه نشید. این همون آدمه.

این تئوری تقریبا (و نه دقیقا) همون قضیه جوگیر شدن آدماس که می گیم فلانی آدم خوبیه اما الان جو گیر شده.

جمعه، آبان ۵

کارهایی که تنهایی با ما می کند ۱

تنها که هستی
در محاصره بی کسی
روی صدای رد شدن اتومبیل ها
روی گام های رهگذرها
روی بوی گل مریم گل فروش های دوره گرد
روی صداها
گام ها
رنگ ها
دقیق می شوی

هر چه تنهاتر...
دقیق تر

باورت نمی شود
که این همه جزئیات
هر روز پیرامون تو هستند
و خبر نداشته ای

باورت نمی شود که کلاغ های پارک
هر روز راس یک ساعت
همگی برای آب خوردن دور حوض جمع می شوند
باورت نمی شود پیرزنی هست که هر روز
با یک بطری
به گل های پیاده رو آب می دهد
باورت نمی شود

تنها که می شوی
باورت می شود
که چقدر بیهوده گرفتاری
و چقدر از رنگ ها و صداها
و آدم ها حتی
بی خبری....

یکشنبه، مهر ۱۶

دوری

"آب رفته به جوی بر نمی گردد"
"هر که بامش بیش برفش هم بیشتر"
"آب که از سر گذشت چه یک سر چه صد سر"
"مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید می ترسد"
...
از تمام این مثل ها
که ترس را
در من ته نشین می کنند
از تمام رسم هایی
که قانعم می کنند
از تمام قول های معروف
که امیدم را مایوس می کنند
بیزارم

شنبه، مهر ۱۵

گریز

در دلم قطاری ست
که شتابان به سوی ایستگاه تو می تازد
فرقی نمی کند
که خلاف سوی حرکت قطار
بگریزم
خواهی نخواهی
من در ایستگاه تو
پیاده خواهم شد

در مترو
مهر نود و یک

شنبه، مهر ۸

بمان ناخدا


عملیات مروارید نام یکی از عملیات نیروی دریایی ایران، در جنگ ایران و عراق است. در این عملیات که در ۷ آذر سال ۱۳۵۹ توسط نیروی دریایی ارتش با پشتیبانی نیروی هوایی ارتش انجام شد، ۴ فروند ناوچه موشک انداز عراقی کلاس «اوزا» و ۷ فروند شناور دیگر عراقی غرق شدند. نیروی دریایی عراق پس از این عملیات عملاً فلج شده و تا پایان جنگ قادر به ایفاء نقش نبوده‌است. پیروزی نیروی دریایی ایران در این عملیات به قدری چشمگیر بود، که از آن پس 7 آذر روز نیروی دریایی نام گرفت. دریادار بهرام افضلی که چهارمین فرمانده نیروی دریایی به هنگام شروع جنگ بود طراح این عملیات تاریخی است. افضلی دارای درجه دکترا در مهندسی الکتروتکنیک از ایتالیا بود. سه سال بعد در اسفند 1362، بهرام افضلی به اتهام عضویت در حزب توده ایران دستگیر شد و به همراه ۹ نفر دیگر از افسران بلندپایه ارتش تیرباران گردید.

سیاوش کسرایی در سوگ او این شعر را سروده است :

من می‌گریم، اما
در غریو مرغک دریا، باز پیامی است
گلخند «ناوی انوشه»
در دهان تو شکفت ناخدا
بمان، بمان
که فردا
ما بهار را در آغوش می‌کشیم
من می‌گریم و دریا
همچنان
موج بر موج می‌کوبد...


+
+



چهارشنبه، مهر ۵

خاک شیر



هیچی به اندازه برخورد با آدمای بزرگوار حال نمیده. آدمایی که به روت نمیارن. تو حال کسی نمی زنن. بدیات یادشون میره. مث شربت خاک شیرن. خوبن.

شنبه، مهر ۱

کمک

اینجا ابتدای خیابان میرداماد، نرسیده به پل میرداماده. و این ساختمان، ساختمان دفینه س که موزه پول در اون واقع شده. این ساختمان نزدیک به چهل سال قدمت داره و اطلاعات معماری و قدمتش با یه تابلوی فلزی در کنار ورودی اون نصب شده. سالهاس که در طبقه زیرین گویا بانک سینا شعبه زده و تابلوش رو به شکلی بسیار زشت و احمقانه درست وسط نمای ساختمان نصب کرده. من با سازمان میراث فرهنگی تماس گرفتم و اونا گفتن که دیگه متولی این ساختمان نیستن. من نمی دونم ساختمان چهل ساله با یه معماری خاص و یونیک که موزه پول هم در اون قرار داره تحت مدیریت کدوم سازمان و نهاد اداره می شه. اما امیدوارم هر کس که می دونه کمک کنه که این کژ سلیقگی آشکار اصلاح بشه و من هر بار که از میرداماد رد میشم، حرص نخورم.





پ.ن :  الان داشتم نیگا می کردم پدرسگ صد جا هم تابلوشو زده. خوب بابا فمیدیم شعبه بانک کوفتیت اینجاست. اون پرچمای بالا رو نیگا کن تورو خدا.

تلفن های بانک سینا شعبه میرداماد رو پیدا کردم. شاید اگر افراد زیادی زنگ بزنن و به رئیس شعبه بگن، فلکسی رو بیاره پایین و  نمای ساختمون یه دست بشه 88777551 ، 88777564 ، 88773999
اینم تلفن روابط عمومی بانک سینا : 6-88532434 


دوشنبه، شهریور ۲۰

Block & Report

یه بار تو همین فیس بوک بود می خوندم که یه عده اینقدر درگیرن با این جهان مجازی و اینقدر بها داره براشون این فضا که تمام واکنش های قهری و مواضع شفافشون رو مدام با فعل و انفعالات مجازی بهت نشون می دن. حتی یه روزم بیکار نیستن. پاکت می کنن. ادت می کنن. فالوت می کنن. آنفالوت می کنن. عکس و نوشته های تورو عوض می کنن. بلاکت می کنن. و به همین ترتیب هم فعالیت های تورو رصد می کنن و ازش برداشت های مناسب با وضع موجود می کنن. مثلن اگر جایی زیاد لایک بزنی. جایی باشه که دو ماه کامنت نزاری. یکیو اد کنی. یکی فالو کنی. اینارو همه رو تحلیل می کنن و مناسبات تورو با آدما از روی این فعالیت ها تخمین می زنن. و خلاصه از این کارا

یکشنبه، شهریور ۱۹

آب

این گلایه ها واسه چیه
این سوءتفاهمای مکتوب
این شکوه های غربت زده
به این فاصله های دروغی اعتباری نیس
به این مرزهای به نظر بتنی
می گذره این سالای وبا
برمیگردیم هممون
تهران دوباره تهران می شه
دوباره جم می شیم
دوباره کافه می ریم
دوباره تئاتر تماشا می کنیم
و دوباره های دیگه
پر از نور و صدا و روشنی

چهارشنبه، شهریور ۱۵

ریسک

تا نری تو شیکم یه سری کارا
که سالها فقط حرفشو زدی
هیچ وخ نمی تونی قضاوت درستی از خودت داشته باشی
که واقعا آدم اون میدون بودی یا نه.
کمترین دست آورد این ریسکا
همین قضاوته
آخرش اینه
که یه روز نفس راحت بکشی و بگی
من رفتم توی کار
اما فهمیدم آدمش نیستم
خیالمم راحته...

جمعه، شهریور ۳

Eyes wide shut

درست است
که این مکان
مجهز به دوربین مدار بسته است
اما
از وسوسه لبان تو
چگونه میشود گذشت ؟!؟

سه‌شنبه، مرداد ۲۴

زلزله

ما
بدجوری مرده ایم
جوری که حتی خودمان هم
باورمان نمی شود
به این دم های مسیحایی چسکی
به تزریق آدرنالین های چینی
به معنویت سر ریز شب های احیا حتی
با این گریه کن های پیزوری
امیدی نیست

ضربه ...
خیلی کاری بوده است
و بدجایی هم خورده

ما آنقدر مرده ایم
که بعید است حتی
گورستانی ما را پذیرش کند
آوار صد زلزله بر ما فرو ریخته انگار
و سیل عجیبی ما را برده و کوبیده به دیواری
که خودمان ساخته بودیم

ما
آنقدر بد مرده ایم
که تعریف مرگ با مردن ما
عوض خواهد شد

روزی شاید در تاریخ
خواهند گفت که ما
چگونه مردیم که پس از مرگ
راه می رفتیم
غذا می خوردیم
سکس می کردیم
حتی زنان ما
فرزندان مرده به دنیا می آوردند
و ما
آنها را بزرگ می کردیم

نه ...
نیازی به قوت قلب نیست
ما بد جوری مرده ایم
ما
ناجور مردگان بد قلق بر زمین مانده ایم
به ما ظن زندگی نبرید
این تکان ها
پس لرزه های همان زلزله اند

مرداد نود و یک
عکس از خلیل غلامی -  زلزله آذربایجان شرقی



شنبه، مرداد ۲۱

ماراتن

المپیک ها می آیند و می روند
قهرمان های دوی صد متر
نوارها را پاره می کنند
بزرگترین ضربات جهان
به تور دروازه ها می نشینند
و همیشه کسی هست
که پنجاه متر را زودتر شنا کند
یا نیزه اش را
دورتر بیندازد
المپیک ها تمام می شوند
و جوانی های ما را
طی می کنند
ما ...
دونده های ماراتن بزرگ
که خوب ورزیده بودیم
و با آمادگی کامل
و استعانت های جورواجور
و تنها اشکال کار
اینجا بود
که مسیر مسابقه را بر عکس دویدیم
المپیک ها می آیند و می روند
و من یادم نیست
اولین المپیکی که شنای زنان را
از ماهواره دیدم کی بود
و یادم نیست
که چه سالی فهمیدم در افتتاحیه المپیک
جوانان هم قد و قواره ام
شادمانه می رقصند

مرداد 91





سهراب

آنی بود .. درها وا شده بود .. هر رودی دریا .. هر بودی .. بودا شده بود .. مرغان مکان خاموش .. این خاموش .. آن خاموش .. خاموشی .. گویا شده بود

خاموشی ، گویا شده بود

چهارشنبه، مرداد ۱۸

ساده

خودکشی
باید تجربه منحصر به فردی باشد
این که قبل از عوامل کسالت بار محیطی
خودت دست به کار شوی
و کار را تمام کنی
اصلن نمی دانم این تعبیر "تمام کردن کار" چقدر واقعیت داشته باشد
به هر حال
این شاید بزرگترین رو دستی باشد
که یک انسان به نظم احمقانه جهان اطرافش می زند
و هرچه این کار را در سن کمتری انجام دهد
این شوک بزرگتر است
یکجور کشتن مرگ است
این که کسی نگذارد مرگ هر وقت دلش خواست و هر جور صلاح دید سراغش بیاید
خودش به سراغ مرگ برود
خودکشی حتما
منحصر به فرد ترین و آوانگارد ترین کاریست که یک موجود زنده می تواند انجام دهد
برای همین هم هست
که از خودکشی دسته جمعی نهنگ ها
تا صادق هدایت و همینگوی
خبر خودکشی
همیشه مردمان را به فکر می برد
همه در پی رازی هستند
همه شوکه می شوند
خودکشی
تجربه ایست که اگر
آدم تجربه کردن باشید
نمی توانید از وسوسه اش به این راحتی عبور کنید

سه‌شنبه، مرداد ۱۰

محو

تمام دلم محو می شود
وقتی
به پهنای تمام صورتت
می خندی

وقتی سیاه پوشان نفرت زده
با مسلسل های آهنی
به معجزه خنده ات
رو به دیوار می کنند
و تو مثل پرنده ای
سر می خوری از میانشان
و خیابان تاریک
از مستی تو
لبالب می شود

خنده هایت حقیقت اند
و تمام این مسلسل ها
دروغ می گویند

مرداد نود و یک

یکشنبه، مرداد ۸

نظریه

ما نود و نه درصد واکنشی زندگی می کنیم. بیشتر کارهایمان، شغلمان، روابطمان، تفریحاتمان حتی واکنشی هستند. واکنشی به فشارها و اتفاق ها و نیازها و کلن اکت های محیط یا محیط های بیرونی. خیلی کم پیش می آید و شاید اصلن پیش نیاید که ما ابتکار عمل را به دست بگیریم. نیازها و اتفاق ها و فشارها را بازتعریف کنیم. و ما اکت بزنیم و محیط اطراف پاسخ بدهد. معمولن قبول کرده ایم و زیر بار رفته ایم که در همین اشل های تیپیکال و با همین هیجان های بای دیفالت که روی مثلن حوادث اطرافمان به صورت پیش فرض نصب شده حال کنیم و به همین مقدار شادمانی و خوشحالی بسنده کنیم. نمی دونم اصلن تونستم چیزی رو که می خوام بگم یا نتونستم. 

توییتر

آواتارها خندانند
توییت ها غمگین
و هیچ کدام
مطلقا راست نمی گویند

مرداد 91
راااازهایی
که آدم را
پیر می کنند

دوشنبه، مرداد ۲

مخاطب خاص

عکس هایی هستند
خیلی ها دادشان در می آید
که چه عکس گنگی
و تنها یک نفر
با دیدنش
لبخند می زند
و پرتاب می شود به خاطره ای دور
...
عکس هایی هستند
که تنها یک نفر
می فهمدشان
حتی اگر به تیراژ میلیون
منتشر شوند
تنها یک نفر
همه چیز عکس را می داند
...
و شعرهایی هستند
و قصه هایی هستند
و فیلم هایی
و چشمک هایی
و شکلک هایی
و حتی
...
مرگ هایی
که تنها یک نفر
در مراسم ترحیم
همه چیز را
درباره آن مرگ می داند

تیر نود و یک - دماوند

سه‌شنبه، تیر ۲۷

کجا

راس می گی
آدما دو جورن.
وقتی بهشون می گی "بریم ؟"
یه دسته می گن : "بریم"
یه دسته دیگه می گن "کجا ؟"
خوب دسته اول باحال ترن
قبول دارم اینو
اما
معمولن کسایی که میون راه
کم میارن
جا می زنن
در می رن
از دسته اولن.
که اولش نپرسیدن "کجا ؟"
حالا وسطش فمیدن که باهاس می پرسیدن

چهارشنبه، تیر ۲۱

کلیک

کسی ما را می پاید
پشت این نقاب های شیشه ای
کسیست پنهان که
حواسش به همه ما هست
این همه احتیاط
ما را خفه کرده است
اعتبار این دنیای مجازی
فقط به حضور توست

سه‌شنبه، تیر ۲۰

173

دوست دارم با تو
راز داشته باشم
رازهای بزرگ
که هر بار هم را می بینیم
چشمکی بزنیم
و راز شماره
مثلن صد و هفتاد و سه را
بی هیچ کلامی
به هم یادآوری کنیم

تیر نود و یک

دوشنبه، تیر ۱۹

گردش

آدمهایی هستن که هر روز توی صورتت لبخند می زنن. ازت تعریف می کنن. از لیاقتت، شعورت، درایتت، هوشت، توانایی های منحصر به فردت. واسه دیگرانم حتی تعریف می کنن که فولانی بسیار آدم وارسته و فولان و بهمانیه. بعد ........ کافیه که یه دعوای نیمچه اساسی با هم بکنید. یهو واقعیت فکرشون در مورد تو میاد روی آب. و چقدر این واقعیت با حرفای قبلی در تضاده. یهو می بینید خاطراتی پوسیده رو از هفت توی گذشته های حتی خیلی دور می کشن بیرون، استناد می کنن به اتفاقاتی که اصلن باورتون نمی شه بهش توجه کرده باشن، رجوع می کنن به حرف آدمایی که همیشه فک می کردید یه قرون واسشون ارزش ندارن، و تورو به چیزایی متهم می کنن که چارشاخ می مونی از این همه تضاد. نامرد، عوضی، نون به نرخ روز خور، پولکی، شارلاتان، حزب باد و ....

خئلی باید مراقب بود. چیزهایی که آدمها در روزهای خوب، در مهمونی، در کافه، در رخت خواب و در اینجور جاهای خوب می گن، معمولن ربط زیادی به حقیقت فکرشون در مورد شما نداره. زیاد فرو نباس رفت توی این حرفا. البته استثنا هم وجود داره. استثنا اونایین که الکی هر تعریف و تمجیدی رو به خیک دیگرون نمی بندن.

چای

چای های دو نفره ای
که سرد می شوند
یخ می کنند
هنوز هم
واضح ترین نشانه ی عشقند

یکشنبه، تیر ۱۸

کباب 2


یكي از معروف‏ترين چلوكبابي‏هاي تهران نامش چلوكباب شمشيري بوده و مالک آن حاج حسن شمشيري نام داشته است. این چلوکبابی در قسمت شرقي سبزه ميدان قرار داشت و در زمان رضاشاه تاسيس شده بود. بعدها اين چلوكبابي به يك ساختمان چهار طبقه منتقل شد كه طبقه اول آشپزخانه بود طبقه دوم مخصوص مغازه دارها و بازاريان و افراد مجرد و طبقه سوم
و چهارم براي خانواده ها و مقامات در نظر گرفته شده بود. هر طبقه با آئينه هاي زيادي تزئين شده بود و خود آقاي شمشيري بر طبقات سوم و چهارم شخصا نظارت مي كرد.


از ساعت ۱۱ صبح بوي كباب و برنج كه در چلوكباب شمشيري پخته مي شد فضاي آن اطراف را پر مي كرد و رهگذران را براي خوردن چلوكباب به هوس می‏انداخت. چلوكبابي كه در شمشيري ارائه مي شد شامل يك بشقاب برنج همراه با كره و دو سیخ كباب بوده است.


آقاي شمشيري از ياران وفادار و حاميان صنعت ملي شدن نفت توسط دكتر مصدق بوده است و در سال ۱۳۲۰ با پرداخت مبلغ يك مليون ریال جهت خريد اوراق قرضه و حمايت از ملي شدن صنعت نفت اقدام مي كند. بعد از كودتاي ۲۸ مرداد و دستگير شدن مصدق توسط زاهدي، شمشيري نيز دستگير مي شود و به جزيره خارك تبعيد مي شود. هم بند او در خارك كه نامش كريم كشاورز مي باشد در خاطرات شخصي اش نوشته است كه شمشيري متعهد شده بود كه بهترين كباب كوبيده و برگ را به هم سلولی‏هايش بدهد كه این وعده هیچگاه عملی نشد. درباره چلوكباب شمشيري و كبابهايش توسط بسياري از نويسندگان و داستان‏نويسان نوشته هاي زيادي به تحرير در آمده است و در اين نوشته ها از چلوكباب شمشيري به عنوان يكي از قديمي ترين و خوشمزه ترين كباب‏ها در ايران نام برده شده است.

کباب

اعتمادالسلطنه در نوشته هايش نقل مي كند : اولين چلوكبابي نامش نايب بوده است كه در بازار تهران قرار داشته است و شبيه رستورانهاي اروپائيان غذا را بر روي ميز سرو مي كرده است. پيشخدمت‏هاي رستوران نايب در آن زمان برنج ها را به صورت ‏هرم در بشقابها قرار مي دادند و همراه آن تكه كره اي نيز سرو مي‏شده است. پيشخدمت‏ها يكي يكي برنجها را بر سر ميزها مي‏بردند و بلافاصله نفر بعدي كبابها را با سيخ در بشقابها قرار مي داده است. در آن زمان هر نفر مي توانسته هر چند تا مايل بوده است كباب بخورد و مبلغي كه از مشتريان گرفته مي شده است يكسان بوده است و فرقي بين كسي كه يك  سيخ كباب خورده و چهار يا پنج سيخ نبوده است.

چهارشنبه، تیر ۱۴

لطفا مانع بسته شدن در نشوید.

سه‌شنبه، تیر ۱۳

در بی معرفتی زن ها
که شکی نیست
بیا راجع به چیزهای دیگر صحبت کنیم

مدرسه پشتی

من
هر روز با بچه های مدرسه پشتی
در مراسم صبحگاه شرکت می کنم
از جلو نظام می دهم
دعا می خوانم
و از ته دل
برای کسانی که دوستشان ندارم
آرزوی سلامتی می کنم

یکشنبه، تیر ۱۱

دنیا بدون من

تلخ است
ولی واقعی
دنیا
بدون ما
خیلی خوب به کارش
ادامه می دهد
نه توقفی
نه هیچ مشکلی
نه حتی کوچکترین خللی

دنیا بدون ما
خیلی خوب
به کارش ادامه می دهد
حتی بهتر از زمان حضور ما

عشقمان می رود خانه بخت
دوستانمان بدون ما پوکر بازی می کنند
شرکت نیروی تازه ای می گیرد
که وانگهی
از ما خلاق تر و با سوادتر است
حتی بچه هایمان
ممکن است به یکی دیگر
بگویند بابا

خرداد 91

سه‌شنبه، تیر ۶

بار آخر

هیچی به اندازه تکرار یه اشتباه آدمو اذیت نمی کنه. در شرایطی که بار قبلی به خودت گفته بودی این بار آخره.

شنبه، تیر ۳

کلن لحظه شکستن مقاومت لحظه دردناکیه. شکستن مقاومت یه محاصره، یه اعتصاب، یه تیم فوتبال، یه عشق. شکستن هر مقاومتی یه جورایی تراژدیه.

سه‌شنبه، خرداد ۳۰

در فشار روانی آوردن

فک کنم زنه منتظر تاکسی بود، اما چنان جلوش ترمز کردم که تو رو دربایستی موند از خیابون رد شد.

ولش

قبلن به دوستام می گفتم ریپورت کنید. الان فمیدم که بی توجهی بهتره. خسته میشه. عکسو میشه دزدید. اسمو میشه دزدید. رسمو که نمیشه دزدید ....

چهارشنبه، خرداد ۲۴

آخر

این درست ...
که زمانه خراب شده
که وضع مردم بد است
که بوی گند گرفته همه جا را

این درست که روزگاری
که زیاد هم دور نیست
مادربزرگ گنجه ای داشت
درش که باز می شد
خاطرات مثل گنجشک ها
می پریدند بیرون
و ما برای فرزندانمان
برای نوه هایمان
خیلی اگر هنر کنیم
یک هارد اکسترنال
بگذاریم به یادگار
که اگر وقت کردند
دنبال فایل عکس های خانوادگی بگردند
یا ببینند پدربزرگشان
چه می دیده
چه گوش می داده
چه غلطی می کرده
.....
یا اینکه میزان مهر میان ما
میزان عشقی که به هم می دهیم
وابسته شده به پهنای باند
و سرعت
و سرعت
و سرعت ....
.....
این ها همه درست
وضع خراب است، قبول

اما دلیل نمی شود
هر کس که آنتی ویروسش به روز است
حالش هم خوب باشد
هر کس که فرندهای فیس بوکش زیاد است
تنها هم نباشد
هر کس فالورهای توییترش زیاد است
کسی هم به حرفش گوش کند
اینها دلیل نمی شود
اینها برای ما کافی نیست
این درست
که وضع خراب است
اما
ما هم آدمیم ...


سه‌شنبه، خرداد ۲۳

مردم

چه به خودشان می گیرند ....

دوشنبه، خرداد ۲۲

فضانورد

به دلم افتاده
اگر آن آینه برنجی را
از نمایشگاه آن بیوه زن تنها
برایت می دزدیدم
اگر آن شب سیزدهم
در آغوش می گرفتمت
از خانه تاریک با هم فرار می کردیم
و صورت ترسیده ات را با دو دست
می گرفتم جلوی صورتم و یواش می گفتم :
"نترس ... من اینجام"
الان
به جای این
که پی بخت ناکوکت
رفته باشی کره ماه
اینجا
کنار دست من
لمیده بودی و با هم
چرت عصرگاهی می زدیم.

فروردین نود

++++++++

یکشنبه، خرداد ۱۴

واقع یت

من فقط تو این دنیا
یک کار بلدم
ینی فقط یه کار ازم برمیاد
اونم این که شعر بخونم
فقط همین یه پیشه رو بلدم

جمعه، خرداد ۱۲

اگر

اگر
همین انتظار نا امید رسیدن نامه ای نبود از تو
این ایمیل لعنتی را
سال به سال هم
چک نمی کردم

چهارشنبه، خرداد ۱۰

توییت

یه آدمایی هستن که ما فک می کنیم "دلشون خوشه". اونا از ما خوشبخت ترن.

سه‌شنبه، خرداد ۹

نخستین بار گفتش کز کجایی


جایی که من بزرگ شدم
احساس
خیلی امر مهمی نبود
اگر از زنی عاشقانه حرف می زدی
نشان خامی‏ات بود
اگر گلدانی می خریدی و هر صبح
آبش می دادی
بیکاره بودی
اگر عصرها
دوربین به دوش
می رفتی که برای دلت
عکاسی کنی
وقت تلف می کردی
اگر شعر می خواندی
و شعر خواندن
آرامت می کرد
یک چیزیت می شد

در جایی که من بزرگ شدم
احساس
خنده آور بود

و جماعتی سنگین دل
دور می نشستند
دوره ات می کردند
و احساسات تو را
عشق را
انسان را
ریشخند می کردند

و برایشان

معیار سنجش آدم ها
محترمانه اش
موفقیت" بود"
موفقیتی
که فقط
بوی گند پول
از آن بلند می شد

من
اینجا بزرگ شدم
...

اردی بهشت نود و یک

دوشنبه، خرداد ۸

جواب

برگرد
انگار که هیچ پلی را
هیچ وقت
خراب نکرده ای
برگرد
به شهر خودمان برگرد
به آن پنج‏شنبه های ذوق زدگی
به هیچ‏های تناولی
به شهرام ناظری اتوبان مدرس

ناگهان برگرد

جوری برگرد
انگار که اصلن
اتفاقی نیفتاده است

انگار که هیچ پلی را
خراب نکرده ای
نگران نباش
من تو را
از تمام رودخانه‏ها
عبور خواهم داد


چهارشنبه، خرداد ۳

اینوری

در نیستی کوفت
تا پودر شد
بوی جفت‏گیری درخت‏ها
بوی جفت‏گیری درخت‏ها
بوی جفت‏گیری درخت‏ها
بوی جفت‏گیری درخت‏ها
بوی جفت‏گیری درخت‏ها
بوی جفت‏گیری درخت‏ها
بوی جفت‏گیری درخت‏ها
بوی جفت‏گیری درخت‏ها
بوی جفت‏گیری درخت‏ها
بوی جفت‏گیری درخت‏ها

جنگ

یک مرد
کشته می شود
و مرگش
در یک سرزمین
شهادتی ارجمند خوانده می شود
و در سرزمین مجاور
همان مرگ
هلاکتی بی ارزش است

یکشنبه، اردیبهشت ۳۱

کلم ات

هر کس که باشی
یک حرفی را
هر چه هم که درست باشد
بار اول که بزنی
شنیده می شود
بار دوم
تکراری می شود
بار سوم
مسخره می شود
بار چارم
فحش می خورد

شنبه، اردیبهشت ۳۰

فاجعه فرودگاه

اولش خیلی سخت نبود. چند ماهی مقدمه چینی و خرده کاری های روزهای آخر و بعد سوار ماشین می‏شویم و می‏رویم فرودگاه. شوخی و خنده و آخرین بحث‏های مزخرف سیاسی و بعد هم فرودگاه و شامی و قهوه‏ای شاید و خداحافظی و روبوسی و گیت سپاه و آخرین نگاه‏های هراسان رفیقی که می‏رود بلکه بی حرف پس و پیش، مهر خروج را بزنند روی گذرنامه‏اش.

و بعد .... سکووووت. فقط صدای پیجر فرودگاه را می‏شنوی که "فلان پرواز تهران را به مقصد جایی دور، جایی خیلی دوور ترک کرد". ظاهرش خیلی سخت و پیچیده نیست. تمام ماجرا شاید در چند ساعت اتفاق می‏افتد و برای یکی مثل من، چند بار در این سال‏ها اتفاق افتاده. حتی شاید تا چند ماه بعد هم خیلی به چشم نیاید.

نمی‏دانی و نمی‏فهمی که دقیقن چه فاجعه‏ای (تاکید دارم روی این لغت فاجعه)، اتفاق می‏افتد. به قول آن جوک قدیمی داغی و حالیت نیست.

رفیقی، دوستی می‏رود و از رفتنش که چند ماهی و سالی گذشت و وقتی حساب انتظار آن "به امید دیدار" واپسین، از دست در رفت، حالا عمق فاجعه‏ی آن روز فرودگاه رو می‏نماید.

تمام آن لحظه‏ها، آن شام آخر، آن بحث‏های توی ماشین، آن روبوسی نگران آخر در صف، آن نگاه‏های لرزان، حتی صدای پیجر لعنتی فرودگاه که "فلان پرواز تهران را به مقصد جایی دور، جایی خیلی دوور ترک کرد". تمام اینها مثل یک اسلاید سرطانی مدام جلوی چشمت رژه می‏روند. انگار هزار سال تنهایی برآدم گذشته است.

همه زندگی‏مان را احاطه کرده این واژه نفرینی "رفتن". ما محاصره شدیم در این کوچ اجباری یک نفر در میان. حالا بعد این سالها، وقتی خبردار می‏شوم که فاجعه فرودگاهی دیگر در پیش است، تمام تنم می‏لرزد. خیلی می‏ترسم از این روزها. دیگر در توان من نیست. این فرودگاه رفتن‏ها. بدرقه کردن‏ها. این روبوسی‏های آخر در صف. حتی صدای آن پیجر لعنتی فرودگاه که فلان پرواز تهران را .......

دوشنبه، اردیبهشت ۲۵

هیچ

یک روز
یکی از همکارهای من
سر ساعت ناهار
چند دقیقه ای با قاشق
غذایش را زیر و رو کرد
بعد
سینی را کمی به عقب هل داد
و گفت :
"دیگر از غذا خوردن هم خسته شدم"

و دیگر
غذا نخورد
روزهای زیادی گذشت
و او آنقدر غذا نخورد
تا یک روز
یک ربع مانده به ساعت ناهار
سرش را روی میز گذاشت
و مرد

یکشنبه، اردیبهشت ۲۴

SimplEr than simplE

قضایا آنقدرها که فکر می کنیم ساده نیستند.
بلکه حتی از آن هم ساده ترند.

شنبه، اردیبهشت ۲۳

به شیوه های قدیم


یکی تا صبح نماز شب می‏خواند، سپیده که هوا روشن شد، دید که قبله سوی دیگری بوده است. ساعت دیر زنگ زد و گذارمان از  حیرت به یقین به وقفه افتاد. صبح که رسیدیم به بام پرواز، دیدیم که کلاغ‏ها هم حتی رفته‌اند به قیلاق، جایی سردتر ییلاق و گرمتر از قشلاق. در آن وانفسای جاماندگی تفال زدم به حالت ابروی تو که نه خوشنود بودی و نه ناامید. تلفن بود که زنگش فکرم را گسیخت و من رفتم برای کاری که هیچ کاری نبود و به جایی که هیچ جایی نبود و پایم گیر کرد به لب جوی آبی که مرا برد تا روزنامه‌فروشی منقرضی و خبری متحیرم کرد و خبری گیجم کرد و خبری مشتاقم کرد و هولم داد توی دیگ حلیم هول‌هولکی سحری روزه‌ای که تا همین الان که این‌جا ایستاده‌ام، افطار نشده است.

سعدی همه ساله وعظ مردم
می‌گوید و خود نمی‌کند گوش


شماره 748

همین اتاق کار لعنتی که خیلی وختا بهش فحش می دم، بعضی وختا هس که تنها پناهگاهم میشه.

نشستنی

رو اعصاب ما بیخ دیواری بازی نکنید لطفن. یه بازی نشستنی بکنید.

همین

امسال
برای اولین سال
بعد از سالها
نمایشگاه کتاب نرفتم
تحریم ؟
ها ها .... نه بابا
من و چه به این کارهای بزرگ
مسافرت بودم
نرسیدم

سه‌شنبه، اردیبهشت ۱۹

رسم

کاش
تمام این مناسبات
تمام این عرف ها
تمام این آداب
ناگهان فرو می ریخت
کاش اینها همه یک کابوس بود
که با لیوانی آب سرد
فروکش می کرد
کاش دستان گره کرده تو
در دستان دیگری
یک شوخی بی مزه بود
کاش تمام این قاعده های جهان شمول
تمام این فتواهای بی خاصیت
مثل طاق یک ساختمان فرسوده
در یک زلزله بزرگ
فرو می ریخت
ناگهان
دستان تو از همه دستهای جهان
جدا می شد
فنجان چای از دست من می افتاد
و من و تو
دوان دوان
تمام میهمان ها را
و چشمان گرد از تعجبشان را
کنار می زدیم
به سوی هم می آمدیم
و در آغوش هم
آرام می گرفتیم

زمستان 89

سه‌شنبه، اردیبهشت ۱۲

دوووور

یک اقیانوس
فاصله بین ماست
مرزهای زیاد
مردمان رنگارنگ
و روزهایی
به بلندی قرن
اما
ناگهان
کنار دریا
زیر آفتاب سوزان
سر می چرخانی و نگاهت
با نگاهم
می آمیزد
و پی ات که می دوم
لابه لای دخترهای چشم بادامی
گم می شوی
.....

یکشنبه، اردیبهشت ۳

موهوم

بچه ها
راس می گن
این اصل مهمیه
به قول ترکا
موهوم

شنبه، اردیبهشت ۲

ستون‏های هشت‏گانه

در هوای بهاری آرامگاه
چشمانم
پی آن معلم بازنشسته ای بود
که ترجیع بندهای جادویی را
در گوش خشت خشت دیوارها
و کاشی کاری های فیروزه ای
زمزمه می کرد

کنار ستونی بلند
در مجاورت حوضی کوچک
بر سنگ های خاک گرفته
یله شدیم

همیشه که
به این شلوغی نبود
روزهایی بود
که مرد بلیط فروش
در خواب عمیقی فرو می رفت
و نگهبان های آفتاب سوخته
در گوشه ای، سایه ای، جایی
در پناه سکوتی گرم
چرت می زدند
و معلم بازنشسته
غزل های بیتاب را
مثل پرنده هایی کوچک و تیز
در هوای گرم و ساکن
پر می داد

سعدی بهانه بود
بوی بهارنارنج بهانه بود
معلم بازنشسته
او هم بهانه بود
حتی ورد مسجع گلستان
در زبان بچه های کلاس اولی
اینها همه بهانه بود

تمام دنیا
تمامش بی کم و کاست
زیر طاق ستونهای هشت گانه
در حوضی کوچک
به تعلیقی عمیق
آرام گرفته بود
و صدایی خواب آلود
تغزلی سرمست را
از پای بست ستون ها
به ذرات وجودم
روانه می‏کرد

یکم اردی‏بهشت

شنبه، فروردین ۲۶

complexity

ماجراها از آنچه به نظر می رسند پیچیده ترند.

چهارشنبه، فروردین ۲۳

انزا

وقتی صد صفه پشت سر هم امضا می کنی، امضات یادت می ره ....

یکشنبه، فروردین ۲۰

بی یا با

وختی یه چیزی بی سیمه نسبت به چیزی که با سیمه یه فقدان داره. نقص داره. اما این فقدان مزیت حساب می شه. عجیبه واقعا

شنبه، فروردین ۱۹

اسم بچه های احمقتان را کامبیز بگذارید

یه اسمایی واقعا قشنگن، ینی اینقد قشنگن و اینقدر سبقه تاریخی و ادبی زیبایی دارن که آدم اگه فرزندی داشته باشه حال می کنه این اسمو روش بزاره. فقط تنها مشکلشون اینه که یه نفری رو می شناسی که اسمش همینه. بعد طرف اینقدر احمق و نفهم و جوگیر و ایناس که هر وخ این اسمو می شنوی یاد اون یارو می افتی. بعد خود به خود این اسم برات مترادف می شه با حماقت. مثلن آرش و فرهاد و اشکان و چندین اسم دیگه برا من مترادف شدن با سطحی از حماقت که حتی نمی تونم به این اسامی فکر کنم چه برسه بزارمشون رو پسرم. بعله خلاصه این مسئله ای بود که در این صبح اول هفته به ذهن بنده رسیده بود.

جمعه، فروردین ۱۸

ثبت در تاریخ

Last hope....
I've no hope anymore

سه‌شنبه، فروردین ۱۵

بعد از تعطیلات

ما چرا باید توی این سن کار کنیم ؟ هشت صب بیدار بشیم بریم سر کار تا بوق سگ ؟ واسه کی ؟ واسه چی ؟ ما اصلن سنمون برای اینقدر کار کردن نیست. ما کودکان کاریم. دارن به ما زور می گن. ما باهاس استراحت کنیم. کتاب بخونیم. سفر کنیم. حال کنیم. اینم آخه وضه ما داریم ؟

سعدی نوزده

دو دوست قدر شناسند عهد صحبت را
که مدتی ببریدند و باز پیوستند

یکشنبه، اسفند ۲۸

از آخرین یکشنبه سال

لعنت به آن زنی
که پس از او
چشمان هیچ زن دیگری
به چشم نمی آید
و در هر چای خوردنی
با هر زنی
در هر کافه ای
سه چار میز آنطرف‏تر
به چای بی مزه‏ ی کیسه‏ای خوردنت
لبخند می زند
و در هر مثلن معاشقه ای
در آستانه در
درست در راستای نور
ایستاده است
و لذتی که نمی بری را
نظاره می کند

آخرین یکشنبه سال

پنجشنبه، اسفند ۲۵

حاصل

اگر تنها
وظیفه ما در این دنیا
خوش گذرانی بود هم
باز
کم کاری کرده ایم

زمستان نود، در اتوبوس

سه‌شنبه، اسفند ۲۳

چارشمبه سوری

حال ترقه و آتش که نداریم
از سر و صدای بیرون هم که ترسیده ایم
می نشینیم روز چارشمبه سوری
تلویزیون تماشا می کنیم
و تنها دلخوشی مان این است
که به جوانتر ها با کنایه بگوییم
این که چیزی نیست
چارشمبه سوری زمان ما
شهر منفجر می شد

اخرین سه شمبه سال ۹۰

دوشنبه، اسفند ۲۲

دوری‏

خوب یا بد نیست. پیچیده است. آزادی عزیز و محترمه.
یه پاره‏ت هنو تهرونه ؟
این خوبه٬ ولی اون هم خیلی خوبه. رای نهایی من ...
خیلی خوبه. فقط اگر یه ذره بکشی‌اش بالا که نوشته‌ها یه کمی بیشتر معلوم شن خوب تر می شه. فقط گردنت یهو قطع نشه.
کاش می شد این مرزها نبود. آدم هر وخ که می خواس یه بلیط می خرید و هر جا که می خواس پیاده می شد. مجبور به انتخابهای به این دشواری نبود.
و پله‌ها … تمام نمی‌شوند تو دور می‌روی و دورتر
پارک جمشیدیه رفتن و توی راه توی برف گیر کردنمون
برگردیم به همون شب بارونی
این همه دشواری از تحمل ما خارجه. این همه انتخاب. این همه تصمیم. این همه دوری
این همه دوری
این همه دوری
این همه دوری


...
...
...

شنبه، اسفند ۱۳

...

به چای خوردن تو پیش آدم بعدی

در دوبار زنده‏گی کردن

آدم ها
مخصوصن از سی گذشته ها
زیاد این جمله را به کار می برند
که
"اگر یکبار دیگر به فلان سن برگردم
فلان کارها را می کنم"
و به خیال خودشان
آنقدر با تجربه شده اند
که اگر ناگهان بیست و پنج ساله شوند
یا اگر یکهو به سال اول دانشگاه برگردند
و یا حتی اگر
یکبار دیگر متولد شوند
و دوباره زندگی کنند
کارهایی که به آنها می گویند
"اشتباهات زندگی‏شان" را
تکرار نخواهند کرد
و یکسره توفیق و سعادت خواهند بود
و می شود در لحن سرشار از حماقتشان
به وضوح دید
که اگر حتی
یکبار دیگر از ابتدا
زندگی کنند
اشتباهاتی به مراتب بدتر خواهند کرد
و بسیار احمق‏تر از وضع فعلی شان
خواهند شد

باور نمی‏کنید ؟
ده سال بعد به دیدنشان بروید

چهارشنبه، اسفند ۱۰

در مسلخ

به جز این
که تو راننده ی شبی
و من راننده ی روز
به جز تمام فرق هایی که میان ماست
میان ما
انبوهی از بوسه های خشکیده است
انبوه هم آغوشی های ناکام
انبوه شعرهای نسروده
که با خنده بگویی
"در این دنیا
هیچ شعری برای من نیست"

اما درست
همین شعر
همین چند خط
برای توست
فارغ از تمام دروغ ها و کنایه ها
و انگشت هایی که به وقاحت
تو را
نشانه رفته اند

زمستان نود

سه‌شنبه، اسفند ۹

رابطه

شعر گفتنم
ارتباط مستقیمی دارد
با
حقوق نگرفتنم
روزهایی که
حقوق ماهیانه عقب می افتد
شاعرترم

اسفند 90

یکشنبه، اسفند ۷

حتی A5

امیدوارم پسرم لااقل دست به آچار باشه نه مثل باباش که دست به A4 بود.

پنجشنبه، اسفند ۴

یه وختایی هس

یه وختایی هم هست که آدم خیلی کار داره اما تو یه وضعیتی گیر میفته. مثلن باید بمونه منتظر پستچی و نمی تونه بره دمبال کاراش بیرون. یا کیلید نداره بره تو خونه و مجبوره بشینه تا یکی براش کیلید بیاره. خلاصه شرایط جوری می شه که اوضا از کنترلش خارج می شه. بعد در شرایطی که خیلی کار داره اما می شینه به تلویزیون دیدن یا فیس بوک رو گشتن دمبال دوستای قدیمیش یا شعر خوندن یا هر چی. هر وختم وجدان بیدارش جوش بیاره که اوهوی مگه تو این همه کار نداری ؟ بر میگرده با خونسردی بهش می گه مگه کوری نمی بینی که دست من نیست ؟ بعدم به کارش ادامه می ده.

حالا ینی از گفتن این حرفا خواستم بگم این وض رو خیلی دوست دارم. مث الان که اومدم سر بزنم به دوستم در محل کارش و ببینمش و کلی هم کار دارم اما گفت یه دیقه می ره و میاد و الان چهل دیقه س که نیومده و منم کلن کارا رو کنسل کردم و چون نمی تونستم بی اطلاع اون برم و ناراحت می شد از دستم نشستم برا خودم و پاستیل نوشابه ای می خورم و با کیبورد تخمی ش وبلاگ می نویسم و به دخترایی که اومدن تو زندگیم و رفتن فکر می کنم و اشتباهاتم رو می شمرم و از این کارا.


شنبه، بهمن ۲۹

وهم

ساعتم دوباره گم شد
یک ساعت دسته چرمی تیسوت
غیر از آن ساعت دسته چرمی تیسوتی که سال قبل گم شده بود
یک حسی دارم که هر دو ساعت الان کنار همند
و یک روزی جفتشان بر می گردند
با آن هارد دیسک کوچولوی صد و بیست گیگابایتی
و تمام عکس هایی که توی آن بود

دوشنبه، بهمن ۲۴

جشنواره سی ام 2

- اختتامیه جشنواره فجر دیشب برگزار شد و سیمرغ ها این شکلی اهدا شد.
- از سیمرغ مکمل مرد و نقش اول مرد به اکبر عبدی و فرهاد اصلانی راضی بودم.
- فیلم های اول و دوم منتخب تماشاگران تقریبا هیچ سیمرغ شاخصی از هیئت داوران نگرفت و این نشانه اختلاف سلیقه داوران و مردم در جشنواره بود.
- فیلم برگزیده تماشاگران "برف رو کاج ها" شد که تهیه کننده، سیمرغش را به پیمان معادی به عنوان کارگردان اهدا کرد و پیمان معادی هم گلایه آمیز روی سن حاضر شد که به نظرم زیادی لوس بود. آن هم برای یک کارگردان فیلم اولی.
- اکبر عبدی پس از گرفتن سیمرغ کلی حرف زد که با مزه بود اما زیادی طولانی شد.
- برگزاری آیین اختتامیه در حد افتضاح بود. مجری خشک و بی حال، تصویر برداری بسیار ضعیف، بی نظمی زیاد در حضوریا عدم حضور چهره ها و بی روح بودن آیین اهدای سیمرغ ها بسیار آزاردهنده بود.
- امسال هم مثل سال های قبل صدا و سیما معتبرترین جشنواره رسمی و دولتی کشور را پوشش مستقیم نداد. تنها این شبکه عربی آی فیلم بود که باز هم وسط کاشی از هیچی بهتر بود.
- کاش مسئولن سینمایی کشور با دقت بیشتری مراسم اختتامیه بزرگترین جشنواره های دنیا را ببینند و کمی سعی کنند به استانداردهای آنها نزدیک شوند.
- جشنواره امسال سیمرغ بهترین فیلم نداشت و این خودش نکته با مزه ای بود.
- بی مهری به همایون اسعدیان و "بوسیدن روی ماه" که فیلم دوم از نگاه تماشاگران بود، به نظرم مغرضانه آمد.
- نمی دانم چرا جای سینماگران زن در بین داوران جشنواره، اغلب خالی ست.


یکشنبه، بهمن ۲۳

جشنواره سی‏ام

- جشنواره فجر امسال دارد تمام می شود. فهرست نامزدهای جشنواره هم مشخص شده. تا چند ساعت دیگر هم اختتامیه است.
- امسال همه هفت هشت فیلمی که دیدم را در فرهنگ دیدم. قرار است سینما فرهنگ خراب شود و به جایش پردیس بسازند.
- امسال دقیقا هفت تا فیلم دیدم در فستیوال و تقریبا هیچ فیلم خیلی خوبی ندیدم. بر خلاف پارسال که چند فیلم خوب در جشنواره دیدم.
- کلن یکی از مشکلات بزرگ جشنواره امسال تعداد زیاد فیلم های پذیرفته شده برای بخش مسابقه بود و برای همین هم بود که داد همه منتقدها در نشست های خبری فیلم ها درآمده بود.
- تیزر جشنواره و تیزر بهترین فیلم مردمی که اول همه فیلما نشون می دادن افتضاح بود. مخصوصن اون تیزر احمقانه فیلم تماشاگران.
- من فیلم های ضد گلوله (مصطفی کیایی)، آمین خوایم گفت (سامان سالور)، پل چوبی (مهدی کرم پور)، من و زیبا (فریدون حسن پور)، خوابم میآد (رضا عطاران) و یک پذیرایی ساده (مانی حقیقی) را دیدم. البته من و زیبا را نصفه دیدم و وسط فیلم حوصله ام سر رفت و بلند شدم.
- من از فیلم هایی که حداقل خودم دیدم راضی نبودم و به نظرم جشنواره افت کیفی بالایی داشته. اما هر کدام از این هفت فیلمی که دیدم در همه رشته ها کاندید جایزه هستند و به نظرم اوضاع کلی جشنواره هم با این حساب نباید زیاد خوب باشد.
- برف روی کاج ها که تا روزهای آخر پیشتاز آرای مردمی بود نامزد هیچ جایزه مهمی نشده جز مکل زن که به نظر مغرضانه میاد. الان توی فارس می دیدم که گویا زمزمه هایی هست که به فیلم هایی با موضوع خیانت زیاد بها داده نشه. مثل اینکه موضوع برف روی کاج ها هم خیانته.
- کلن احساس می کنم چند ساله که هیئت داوران جشنواره سعی می کنه به فیلم های با موضوع دفاع مقدس و سینمای معنوی بیشتر بها بده. احساس می کنم این شده سیاست گذاری جشنواره. با حضور آقای شمقدری طبیعی هم هست.
- من از فیلم هایی که دیدم فقط به ضد گلوله، آمین خواهیم گفت و خوابم میاد نمره قبولی می دهم. از فیلم مانی حقیقی هم راضی نبودم.
- امیدوارم اکبر عبدی برای بازی نقش پیرزن در فیلم خوابم میآد، جایزه نقش مکمل را ببرد.
- روزهای زندگی شیخ طادی مثل اینکه پدیده جشنواره امسال است.
- نکته با نمک دیگر این است که اکبر عبدی در فیلم خوابم میآد نقش یک زن را بازی می کند اما کاندید نقش مکمل مرد شده. منطقا باید نامزد مکمل زن می شده. اگر می شد که خیلی با مزه بود. سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش مکمل زن می رسد به آقای اکبر عبدی.

جمعه، بهمن ۲۱

ناخن

این ناخن شکسته
نشانه ای باشد
برای این جمعه دردناک
و لعنت به من
اگر یک بار دیگر در این بازی بیفتم

تعطیل ات

روزهایی هست که آدمی با تمام ذرات وجودش در تنهایی عمیقی زجر می کشد.

سه‌شنبه، بهمن ۱۸

فرضیه عشق و آب نبات


از نظر خوردن آب نبات
آدم ها دو دسته می شوند
یک دسته کسانی که حوصله می کنند
تا آب نبات خودش آرام آرام
در دهانشان آب شود
و این فرآیند شاید نیم ساعت طول بکشد
ولی آنها صبوری می کنند
و حواسشان به دندان هایشان هست
یک دسته هم کسانی که
سی ثانیه از بلعیدن آب نبات نگذشته
طاقت نمی آورند
عجولند
خرت خرت
آب نبات را با دندان هایشان می شکنند
تا برسند به آخرش
بی طاقتند و واله
و عاشق ها
همیشه
از میان همین دسته دوم پیدا می شوند
از میان آنها که وقتی آب نبات می خورند
سی ثانیه نشده
صدای خرت خرت از دهانشان بلند می شود.

دی نود، رامسر

دوشنبه، بهمن ۱۷

پرچم سفید

با من تدبیر نکن
من مسلح نیستم
سربازی ام تنها
وامانده از جنگی طاقت فرسا
با قمقمه ای خالی
که از بد روزگار
اینجا
به پناه آمده ام

بهمن نود

پنجشنبه، بهمن ۱۳

نرد

باختم
در نرد عشقت
این جهان و
آن جهان

سه‌شنبه، بهمن ۱۱

چی بنویسم

الان نشستم روی کاناپه مادرم داره یه برنامه احمقانه می بینه و من دارم نرم افزارهای تلفنم رو بالا پایین می کنم. بعد گفتم با این نرم افزار بلاگر یه چیزی پست کنم. و چیزی ندارم که بگم. عصبانی ام. دلخورم. سگم و اینا هیچ کدوم چیز تازه ای نیست.

یکشنبه، بهمن ۹

nrj ;k

وقتی یه پاراگراف برای یکی تایپ می کنی و سرت رو بالا میاری می بینی کیبورد انگلیسی بوده و تو فارسی تایپ کردی ... در دوباره تایپ کردنش شک کن. لابد قسمت نیست. عزیز من یه چیزی از عالم غیب داره بهت می گه اون حرفو نزن. گوش بده خوب.
بعله داشتم می گفتم hdk lsmgi odgd lili sud ;kdn nrj fdajvd f;kdn. fvhd kl,ki o,n lk hghk nhvl hdk ili jhd\ ld ;kl ,gd svl v, fhgh kldhvl ffdkl ;df,vn thvsdi dh hk'gdsd

شنبه، بهمن ۸

چس فیل

همه نشسته ایم
در سالن سینما
تو چیپس می خوری
من چس فیل
سی و سه دقیقه از زمان شروع فیلم گذشته است
و هنوز
نوری بر پرده نمایش نینداخته اند
در تاریکی محض
در ردیف های جلو
دعوایی‏ست میان چند مرد چراغ قوه ای
با جوانی که انگار
صندلی اش را گرفته اند

ما دخالت نمی کنیم
هیچ کس دخالت نمی کند
چون کسی صندلی ما را نگرفته است
مردان چراغ قوه ای
جوان معترض را خفه می کنند
تو چیپس می خوری
من چس فیل
و تنها صدا
صدای باز شدن قوطی های نوشابه است

به‏من نود

چهارشنبه، دی ۲۸

موضع بنده اینه که

به نظر من .....
من فکر می کنم که ...
اگر از من بپرسید .....
باید بگم که ....

چرا این ملت فکر می کنند در مورد هر واقعه ای باید حتمن موضعی اتخاذ کنند و از تریبون های رسمی و غیر رسمی که در اختیار دارند این موضع گیری مدبرانه شون رو به گوش اهالی دنیا برسونند ؟ از آتلیه رفتن گلشیفته تا جایزه اصغر فرهادی تا بسته شدن تنگه هرمز و نوسانات قیمت ارز و ... یه راه دیگه هم هست که آدم یه اتفاقی دورش می افته می تونه سکوت کنه و فقط بشنوه و رد بشه از کنار قضیه. نمی گم پیگیری نکنه اما می تونه اعلام موضع نکنه. آخه مگه شما رئیس جمهور آمریکایی ؟ تازه اونم در همه زمینه ها موضع نمی گیره. عزیز من جان من حالا اگر شما موضعی هم نگیری صرفا بشنوی و رد بشی خیلی اتفاقی نمیفته. می دونم در همه این حوزه ها حالیته و می فهمی اما حالا یه کمی هم اگر دنیا محروم بشه از دونستن مواضع دقیق شما و بیانیه هاتون رو حروم هر موضوعی نکنید اتفاق خاصی نمیفته.

سه‌شنبه، دی ۲۷

تا ته رفتن

تا تهش می رم.

دوشنبه، دی ۲۶

Our Asghar Farhadi

"I want to say something about my people, They are a truly peaceloving people"


A Separation won "Best Foreign Language Film" at 2012 Golden Globes

چهارشنبه، دی ۲۱

2008-11-14 12:27:22

کلمه کم دارم برا بازگو کردن حالم. گریه امونمو بریده. مرتب بغض می‌کنم. هر نشونه‌ای، هر حادثه‌ای، حتی رد شدن از مدرس و خنکای پارک، همه‌اش یاد توام. صدای جیغ‌های ممتد تو از خود بی خودم می‌کنه. جیغ کشیدی سرم و چه کودکی و صداقتی داش جیغ تو. دستم رو گذاشتم روی گلوت. گلوی نحیفت. دست می‌کوبیدی به تنم مث همیشه که حس خفگی داشتی. خفه می‌شی. حرصم می‌گیره که حتی توی اون وانفسای بی نفسی، زندگی نمی‌خوای. التماس نمی‌کنی که نکشمت. بوسه دوباره می‌خوای. آغوش می‌خوای. انگار این که نمی‌تونم مث تو باشم داره روانیم می‌کنه. بالاخره راحت می‌شی. عاشق عاصی. تو که از هر دریچه‌ای پی یه فرصت دیدار دوباره بودی و من پر از بهانه. مهربون بودی. فراتر از این واژه. می‌دونی الان چند ساله که دارم کنار جسدت گریه می‌کنم ؟؟!!! زنی که عاشقم بود افتاده کنارم. تن بی‌جونت یخ زده و هرچی بغلش می‌کنم جون نمی‌گیره. گرم نمی‌شه. یه لباس توری سفید تنته. لپات گل انداخته. اگه بیشتر از این بنویسم آبروم جلو همکارام می‌ره از شدت گریه.*

* یه بنده خدایی ایمیل زده بود که کسی تلفن من رو توی کامنتی در وبلاگ سابق شما گذاشته لطفن پاکش کنید. بعد مدت ها لاگین کردم توی وبلاگ قدیمی. داشتم اونو پاک می کردم چشمم خورد به این. یه پست درفت که هیچ وقت منتشر نشده بود. یه لحظه حس کردم اون تو داره خفه می شه این پست. این همه انرژی داشته اون موقع‏ها. بعد تمام این سالها، توی اون درفت لیست احمقانه حبس بوده. حالا اینجا انرژیشو آزاد می کنم. انرژی ظهر روز 14 نوامبر 2008. که اینقدر زیاد بوده که داشتم جلوی چشم همکارام به خاطرش گریه می کردم.

سه‌شنبه، دی ۲۰

69

این بچه هایی که متولد سال 69 هستن، قاعدتن باید پورن استار بشن با این سال با مسمای تولدشون.

دوشنبه، دی ۱۹

نامه ای به آب سرد کنی که روزگاری آب گرم کن بود

از تو دیگر
برای ما
آبی
گرم نمی شود