یکشنبه، اسفند ۶

اسلاید خاطرات

باورم نمی شد این طوری به همم بریزد.

شنبه، اسفند ۵

خواص

مرگ
کمترین خاصیتش این است
که تمام کم خوابی ها را
جبران خواهد کرد ...

شنبه، بهمن ۲۸

نه‏سل

گذرم خیلی وقت بود که از کنار کتابفروشی ثالث رد نشده بود. قدم زنان که از جلوی کافه رد می‏شدم، دزدکی نگاهی به طبقه دومش انداختم. ببینم هنوز کافه به راه است یا نه ؟ جوان‏هایی با ظاهرهای عجیب نشسته بودند و سیگار می‏کشیدند. وضع خیابان هم همین بود. تیپ و ظاهر جوان‏های رهگذر خیلی برایم مانوس نبود. انگار هفتاد ساله باشم. انگار از من گذشته باشد. برای اولین بار حس کردم اینها نسل بعد از منند. نسل جوانان بعد از من. نسلی که من برای آنها یه مرد گنده‏ به حساب می‏آیم. انگار همین دیروز بود که ما، مای فارغ از همه چیز و همه جا، مثل همین جوانک‏ها وسط روز می‏خزیدیم توی همین کافه‏ی کتاب‏فروشی ثالث و از مهم‏ترین دغدغه‏هایمان حرف می‏زدیم. کتاب‏های جدید، جشنواره‏های نصفه و نیمه، فیلم‏های روی پرده و فلان تجمع و انتخابات و چه و چه. انگار همین دیروز بود که ما هم جوان بودیم. ما هم ظاهرمان عجیب بود. ما هم دلمان خوش بود.