سه‌شنبه، اردیبهشت ۷

بازی کتاب‌ها

وقتی که کتاب‌ها زیاد می‌شوند، پدیده جالبی اتفاق می‌افتد. گاهی بعضی کتاب‌ها بازی‌شان می‌گیرد. لابه‌لای کتاب‌های دیگر پنهان می‌شوند. من به این پدیده "بازی کتاب‌ها" می‌گویم. هرچه می‌گردی کتاب را در کتاب‌خانه پیدا نمی‌کنی. مطمئنی که آن‌را به کسی امانت نداده‌ای و مطمئنی که حتی اخیرا آن‌را دیده‌ای. اما هرچه می‌گردی پیدایش نمی‌کنی. خودش را می‌اندازد پشت کتاب‌خانه یا آن‌قدر عقب می‌رود که توی ردیف کتاب‌ها دیده نشود. البته یک حالت دیگر هم برای مفقود شدن یک کناب هست. گاهی دوست بدقولی کتابی را به امانت می‌برد و پس نمی‌آورد. یک سال، دو سال و بعضی وقت‌ها هم برای همیشه.

در هر دو حالت اگر کتاب، کتاب مهمی باشد (به این معنی که دوستش داشته باشی)، چاره‌ای جز تهیه نسخه جدیدی از کتاب باقی نمی‌ماند. گاهی آن کتاب برای تو، حکم یک کتاب مرجع را دارد ولو این‌که کتاب داستان یا شعری باشد و گاهی کتاب‌خانه بدون وجود عزیز آن کتاب چیزی کم دارد.

خلاصه نسخه جدید را تهیه می‌کنی و ناگهان بعد از مدتی بازی کتاب وارد مرحله جدیدی می‌شود.  مثلن یهو خودش را یواشکی لابه‌لای کتاب‌های دیگر قرار می‌دهد و پیدا می‌شود. یا مثلن آن دوست بدقول نسخه قدیمی را برمی‌گرداند. هر کدام که اتفاق بیفتد، حاصل این می‌شود که از یک کتاب دو یا حتی سه نسخه خواهی داشت. حالا باید با نسخه‌های اضافه کاری کرد. من معمولن نسخه‌های اضافه را هدیه می‌دهم و چون بازی کتاب‌ها برایم جذاب است، نسخه‌های اضافه را بسیار دوست دارم و آن‌ها را معمولن در مناسبت‌های خوب (از نظر خودم) و به دوستان جانی هدیه می‌کنم و گوشه‌ای از کتاب هم حتما می‌نویسم که این کتاب خریداری نشده و محصول بازی کتاب‌هاست.


Man Reading, by John Singer Sargent

دوشنبه، اردیبهشت ۶

اوی

ای ما و صد چو ما
ز پی تو خراب و مست
ما بی تو
خسته‌ایم
تو بی ما
چگونه‌ای؟




#رومی

She

She knew exactly what i would do, and i fucking did it.


دقیقا می دونست من چیکار میکنم و منم دقیقا همون کارو کردم.
.
#دیوید_فینچر
#GoneGirl #DavidFincher

پنجشنبه، اردیبهشت ۲

مستی به وقت شیراز

دقیقن مستی به استایل سفر
ساقی را با چند واسطه پیدا می‌کنی
چانه می‌زنی و گران می‌خری
دروغ‌های ساقی را با لبخند گوش می‌کنی
بعد لیوان یک‌بار مصرف
بعد چیپس و ماست که مزه سنتی‌اند
کمی زیتون
کمی ژامبون که آخرین درصدی که پیدا می‌کنی چهل است
سیگار دانهیل آبی اینجا پیدا نمی‌شود
پس مارلبرو فیلترپلاس می‌گیری
پنجره را باز می‌کنی که هوای اردی‌بهشت شیراز بپیچد توی خانه
بعد شروع می‌کنی
به سلامتی کسی که نیست


چهارشنبه، اردیبهشت ۱

یکم

همین الان
اردی‌بهشت شد
اردی‌بهشتی ....

درست جایی از جهان هستم
که به خودم قول داده بودم باشم

اردی‌بهشت شد
ما هم
باید بشویم

یکشنبه، فروردین ۲۲

قاب‌کردنی

Life is 10% what happens to you and 90% how you react to it.



Charles R .Swindoll
HikeDaily

شنبه، فروردین ۲۱

کرسی


گفتم : "کی بود زنگ زد"
گفت : "مینا بود ..."
اما مینا نبود !
بهش گفتم : "یه هفته هم طولش نمی‌دی، حالا ببین"
غافل که او
همان‌وقت هم طولش نداده بود


نیچه
فلسفه معرفت و حقیقت
نرجمه مراد فرهادپور

رمز

در روز شاعر بزرگ
به آرام‌گاه خواهم رفت
ساعت چهار عصر
زیر ستون‌های هشت‌گانه می‌ایستم
دنبال آن معلم بازنشسته می‌گردم
هم او که جای سلام
جای احوال‌پرسی
بیتی از شعری برایم خواند
که فکر کردم جاودانه شده‌ام

با اون روی همان صندلی 
خواهم نشست
از او خواهم پرسید
که چرا این‌گونه شد
چرا حالم خوب نیست
او حتما جواب سوالم را خواهد داد
فقط
کاش که بیاید
کاش
بیاید و همه چیز
شبیه آن روز نخستین ملاقات باشد
همه چیز
که بنشینیم روی نیمکت
و او آن تضمین مسدس را دوباره بخواند


چهارشنبه، فروردین ۱۸

عجالتا

خلاصه که می‌میری
کاش
لااقل
برای عشقی بمیری
که بیهُده نمرده باشی
...


فروردین نود و پنج

سه‌شنبه، فروردین ۱۷

تعریف خاص تو از رنگ *

[ خودشم اول می‌خواست سفید باشه ]

یارو ازش پرسید : "چه رنگی باشه ؟؟"
جواب داد : "همون رنگ سفید ..... اممم البته ببخشید، چه رنگایی داره ؟"



*بخشی از شعر "گویی ترانه‌ای بود"، محمود درویش

دوشنبه، فروردین ۱۶