یکشنبه، اردیبهشت ۳

موهوم

بچه ها
راس می گن
این اصل مهمیه
به قول ترکا
موهوم

شنبه، اردیبهشت ۲

ستون‏های هشت‏گانه

در هوای بهاری آرامگاه
چشمانم
پی آن معلم بازنشسته ای بود
که ترجیع بندهای جادویی را
در گوش خشت خشت دیوارها
و کاشی کاری های فیروزه ای
زمزمه می کرد

کنار ستونی بلند
در مجاورت حوضی کوچک
بر سنگ های خاک گرفته
یله شدیم

همیشه که
به این شلوغی نبود
روزهایی بود
که مرد بلیط فروش
در خواب عمیقی فرو می رفت
و نگهبان های آفتاب سوخته
در گوشه ای، سایه ای، جایی
در پناه سکوتی گرم
چرت می زدند
و معلم بازنشسته
غزل های بیتاب را
مثل پرنده هایی کوچک و تیز
در هوای گرم و ساکن
پر می داد

سعدی بهانه بود
بوی بهارنارنج بهانه بود
معلم بازنشسته
او هم بهانه بود
حتی ورد مسجع گلستان
در زبان بچه های کلاس اولی
اینها همه بهانه بود

تمام دنیا
تمامش بی کم و کاست
زیر طاق ستونهای هشت گانه
در حوضی کوچک
به تعلیقی عمیق
آرام گرفته بود
و صدایی خواب آلود
تغزلی سرمست را
از پای بست ستون ها
به ذرات وجودم
روانه می‏کرد

یکم اردی‏بهشت

شنبه، فروردین ۲۶

complexity

ماجراها از آنچه به نظر می رسند پیچیده ترند.

چهارشنبه، فروردین ۲۳

انزا

وقتی صد صفه پشت سر هم امضا می کنی، امضات یادت می ره ....

یکشنبه، فروردین ۲۰

بی یا با

وختی یه چیزی بی سیمه نسبت به چیزی که با سیمه یه فقدان داره. نقص داره. اما این فقدان مزیت حساب می شه. عجیبه واقعا

شنبه، فروردین ۱۹

اسم بچه های احمقتان را کامبیز بگذارید

یه اسمایی واقعا قشنگن، ینی اینقد قشنگن و اینقدر سبقه تاریخی و ادبی زیبایی دارن که آدم اگه فرزندی داشته باشه حال می کنه این اسمو روش بزاره. فقط تنها مشکلشون اینه که یه نفری رو می شناسی که اسمش همینه. بعد طرف اینقدر احمق و نفهم و جوگیر و ایناس که هر وخ این اسمو می شنوی یاد اون یارو می افتی. بعد خود به خود این اسم برات مترادف می شه با حماقت. مثلن آرش و فرهاد و اشکان و چندین اسم دیگه برا من مترادف شدن با سطحی از حماقت که حتی نمی تونم به این اسامی فکر کنم چه برسه بزارمشون رو پسرم. بعله خلاصه این مسئله ای بود که در این صبح اول هفته به ذهن بنده رسیده بود.

جمعه، فروردین ۱۸

ثبت در تاریخ

Last hope....
I've no hope anymore

سه‌شنبه، فروردین ۱۵

بعد از تعطیلات

ما چرا باید توی این سن کار کنیم ؟ هشت صب بیدار بشیم بریم سر کار تا بوق سگ ؟ واسه کی ؟ واسه چی ؟ ما اصلن سنمون برای اینقدر کار کردن نیست. ما کودکان کاریم. دارن به ما زور می گن. ما باهاس استراحت کنیم. کتاب بخونیم. سفر کنیم. حال کنیم. اینم آخه وضه ما داریم ؟

سعدی نوزده

دو دوست قدر شناسند عهد صحبت را
که مدتی ببریدند و باز پیوستند