جمعه، تیر ۵

دوران خوش آن بود

حال خوب ینی
رفیقت بعد سالها دوری بت بگه
هیچ وخ رفیقی مث تو ندیدم ...


کافه هنر

دود از سیگارها بلند می‌شد. 
در کافه هنر که یک وقتی نامش هشت‌ونیم بود. مشتری‌های بیست و چند ساله سر میزهایشان، خاطرات بیست و چند سالگی ما را می‌خوردند. 
ما برای شهر اخمو خنده‌ای چیدیم.


چهارشنبه، تیر ۳

بلیط‌های یک‌طرفه

بیاید دو دسته شیم. اونایی که یه روزی میخوان از مملکت برن. اونایی که نمیخوان برن.از اولش با هم دوست نشیم. خاطره نسازیم. که بخوایم اون روز دهن همو سرویس کنیم.



- by Claude Monet, 1873

سه‌شنبه، تیر ۲

من کس نمی‌دانم جز او

ای آرزوی آرزو
آن پرده را بردار ازووووووو


- رومی

این‌جوری شد

 وقتی دارن میرن انقد ذوق‌زده‌ان که حواسشون نیس با رفتنشون، تو دق می‌کنی. انقد دق‌ات می‌دن که توام یه روزی با رفتنت از دنیا انتقام می‌گیری



- Climb A Roof & Enjoy the Sun, by Alex Fuchs

شنبه، خرداد ۳۰

اتفاق

دیشب تولد پدرم بود. با پدر و مادر و برادرم رفتیم یه رستوران کوچیک وسط شهر که شام بخوریم. توی رستوران یه نوازنده معمولی پیانو می‌زد و یه خواننده معمولی‌ام باهاش می‌خوند. چند ساعت قبل ازین که بریم اون‌جا، رفتم پیش خواننده و بهش یه لیستی از ترانه‌های محبوب پدر و مادرم دادم. تقریبا همشو می‌تونست اجرا کنه.
ماهی‌گیر مازیار
زن زیبای ویگن
سلطان قلبای عارف
بیا تا برقراره دنیا
اون مهستی که میگه من از چشات می ترسم
...
سر شام، آقاهه شروع کرد به خوندن.
لب بچه ماهی رو
با قلاب خونی نکن
ماهی‌گیر

پشت بندشم خوند که زن زیبا بود در این زمونه فلان و بعدم سطلان قلبم کجایی و ...
مادرم داشت از ذوق پرواز می‌کرد. انقدر برای خواننده گم‌نام دست زد که خواننده‌هه هم دیگه سر ذوق اومده بود. مادر فک می‌کرد اتفاقی خواننده داره آهنگایی که اون دوست داره رو می‌خونه. مدام بهم می‌گفت : می‌بینی ؟!! عجب اتفاقی.
اتفاق ...
چقدر خوب بود که اون فکر می‌کرد این یه اتفاقه. اصن چون فک می‌کرد اتفاقه، انقد ذوق کرده بود.



- photo by Yousuf KarshGlenn Gould, interesting people, 1957

جمعه، خرداد ۲۹

آخر بهار

یکی از پاییز خوشش میاد
یکی از تابستون
یکی از بهار
...
اما فصلا
کاری به این حرفا ندارن
براشون مهم نیست
چقد طرفدار دارن
یا حتی منتقد
سر موقع میان و 
سر موقع هم میرن
------
لب دریا همه کفر است و دریا جمله دین‌داران
ولیکن گوهر دریا، ورای کفر و دین باشد*



آخر بهار نود و چهار

* عطار
- Winslow Homer, returning from the spring, 1874


چهارشنبه، خرداد ۲۷

لباسای رنگی

یه روز
دخترای شاد
با لباسای رنگی
می‌رن تماشای والیبال
اون روز شاید باور نکنن
که برای همین هم
آدمایی هزینه دادن
همینا روزی
مطالبه‌ی این مردم بود


سه‌شنبه، خرداد ۲۶

تسخیر

موتورسوارها
از چراغ‌های قرمز عبور می‌کنند
از چراغ‌های سبز عبور می‌کنند
از چراغ‌های زرد عبور می‌کنند
چراغ نمی‌شناسند
از خط عابر رد می‌شوند
در پیاده‌روها ویراژ می‌دهند
به عابران می‌خورند و نمی‌ایستند
به اتومبیل‌ها می‌خورند و نمی‌ایستند
جعبه‌ای بر پشت
ورود ممنوع می‌آیند
در تظاهرات
دنبال مردم می‌کنند
شب‌ها
شربت پخش می‌کنند
دسته‌جمعی ویراژ می‌دهند و
فریاد می‌کشند
شعارهای نامفهوم می‌دهند
همه‌جا پر از موتورسوار است
با صداهای ترسناک
در صف نانوایی
در استادیوم
در سینما
موتورسوارها 
شهر را گرفته‌اند

خرداد 94

دوشنبه، خرداد ۲۵

دوئت

اون کنسرت جشنواره موسیقی
تو تالار رودکی
دوئت پیانو و کمونچه
تو اون اطاقک کوچیک
حاضرم هرچی دارم بدم
برگردم به اون عمر
برگردم به اون لحظه
 برگردم به صدای محسورکننده سازها
به جواب‌هایی که یزدانیان
به ناله‌های کمونچه می‌داد
به وقتی که همه چیز
حتی شده ظاهرا
خوب بود


 کنسرت بداهه‌نوازی پیانو و کمانچه / پیمان یزدانیان و حسام اینانلو / جشنواره موسیقی فجر

یکشنبه، خرداد ۲۴

فانی

دارم کارهایی روی وبلاگ‌هام می‌کنم. رفتم ببینم فحش تازه‌ای خوردم یا نه. تعجب کردم. نوشته بود "Blog has been removed"
چقدر این دنیا فانیه. چقدر همه‌چیز در آستانه تموم شدنه.
یک نشانه دیگر هم مرد.

شنبه، خرداد ۲۳

حواس

 گزارشگر والیبال میگه :
"حتی با این بازیکنای ۳۱ ساله و پا به سن گذاشته هم ..."
حواسش نیس که ۳۱سالههای غمگینی
میشنوند و 
غمگینتر میشوند

سه‌شنبه، خرداد ۱۹

پنج

دور مجنون گذشت و 
نوبت ماست

هرکسی پنج روز
نوبت اوست


#حافظ

این چه رازی‌‌ست

آقای ابتهاج
وقتی ارغوان را میسرودید
وقتی با تار لطفی
میخواندیدش
ملاحظه دل ما را کردید ؟
ملاحظه زمین را
که از خون پرستوها رنگین است ...



https://soundcloud.com/taranehhay-mandegar/arghavan-sayeh

شنبه، خرداد ۱۶

تضمین سعدی در سعدی

مگرم سر برود تا برود سودایت
.
.
.
به عمل کار برآید به سخندانی نیست

#سعدی صد و چهل و چهار