شنبه، دی ۹
شنبه، دی ۲
حق
یه پدر تقریبن پنجاه ساله با یه پسر پونزده شونزده ساله (که بعدا فهمیدم پدر و پسرن) سوار اتوبوس شدن و روی دو تا صندلی یه نفره پشت سر هم نشستن. چند دیقه بعد، یه آقای پیری سوار اتوبوس شد و صندلی هم نبود که بشینه. اومد کنار صندلی های اینا وایساد. پدره برگشت و به پسرش نگاهی کرد و بعد از کمی مکث، پاشد و جای خودشو داد به پیرمرد. پیرمرد که نشست، مرد هم کنار صندلیش وایساد و سر حرفشون باز شد. بعد از یه کمی که حرف زدن، اون مرد به پسرش یه چیزی گفت و پیرمرد تازه فهمید که اینا پدر و پسرن. به مرد گفت : پسر شماست ؟ مرد گفت : آره.
پیرمرد خیلی یواش گفت : کاش به پسرتون می گفتید که پاشه خودتون خیلی سنتون با من فرقی نداره. مرد یه جواب خوبی داد. مرد گفت : من جای خودمو میتونم به شما بدم، جای اونو که نمیتونم بدم. حرفش خیلی روم اثر گذاشت.
پیرمرد خیلی یواش گفت : کاش به پسرتون می گفتید که پاشه خودتون خیلی سنتون با من فرقی نداره. مرد یه جواب خوبی داد. مرد گفت : من جای خودمو میتونم به شما بدم، جای اونو که نمیتونم بدم. حرفش خیلی روم اثر گذاشت.
چهارشنبه، آذر ۲۲
افسانه سیزیف
بزرگترین بدی شغل میدونی چیه ؟ اینه که تموم نمیشه. مثلن مدرسه که میرفتیم میگفتیم دو سال دیگه دیپلم میگیریم و تموم میشه. دانشگااااا میگفتیم سال دیگه پروژه رو میدیم و تموم میشه. سربازی همش یه سال و نیمه، چش هم بزاری تموم میشه. اما شغل و کار تموم نمیشه. حالتش ممکنه عوض بشه اما این صب بیدار شدنا، تراژدی هر روزه جدایی از لحاف گرم، کار و حقوق و درآمد و تقلا تمومی نداره.
بدی شغل اینه که فقط با مردن تموم میشه. مگه اینکه ........
بدی شغل اینه که فقط با مردن تموم میشه. مگه اینکه ........
شنبه، آذر ۱۱
اشتراک در:
پستها (Atom)