یکشنبه، آذر ۳۰

آخر پاییز

-تو قول داده بودی.
-شرایط عوض شده..
-قول اونه که وقتی شرایط عوض شد پاش واستی !
#کنعان 

http://adieugary.blogspot.de/2011/04/blog-post_4710.html?m=1

سه‌شنبه، آذر ۴

آقا چه اصراری دارید شما !!!

آدم آخرین بارها را نمی داند. نمی داند که این آخرین دیدار است. آخرین گل گاوزبان. آخرین شام مشترک. آخرین بوسه، آخرین هم آغوشی. بعد، مدت ها که می گذرد سعی می کند جزئیات آن آخرین بار را با همه توانش به یاد بیاورد.

پنجشنبه، آبان ۸

تعلیق

قند تویی
زهر تویی
بیش میازار مرا

...



سه‌شنبه، شهریور ۲۵

ز بامی که برخواست ...

 توی عکاسی فائز زنی نشسته بود که پنجاه و خورده ای سال، سن داشت.داشت با آقای فائز حرف می زد و آقای فائز داشت عکس های من را برش می داد. روبروی زن عکس قدی مردی جوان بود که چندان هم خوشتیپ و زیبا نبود و اصلن نمی دانم چرا آن عکس را به عنوان مثلن تبلیغ عکس قدی آنجا گذاشته بودند. یا شاید هم اشتباهی دو تا چاپ گرفته بودند و دلشان نمی آمد دور بیندازند.
زن میانسال عینکش را داد بالا و به عکس خیره شد. -آقای فائز، این داماده ؟

فائز نیم نگاهی به عکس انداخت و گفت :
-بعله، داماده

زن آهی کشید و گفت :
- چقدر جوووونه ....


شنبه، شهریور ۲۲

کاش نوار را به دوچرخه سواری می بردم

در ایام نوجوانی
در مملکت کفر که بودیم
یک شب در کنار سطل زباله بین طبقات
همین که بش می گن شوتینگ
و اونجایی ها بهش می گفتن موسر
یک فیلم VHS پیدا کردم
یواشکی به خونه آوردم و توی دستگاه ویدئوی آکائی خونه گذاشتم
(که دزد برد)
یه صحنه دیدم و اژکت کردم
یه زن لخت بود که داشت می رقصید
بعدها فهمیدم که به همچی فیلمی می گن فیلم پورن
فیلم رو بردم زیر متکا گذاشتم که صبح
وقتی پدر و مادرم رفتن 
تماشاش کنم
فردا صبح پدر و مادرم جایی نرفتن
من رفتم دوچرخه سواری و فیلم را جایی پنهان کردم
آنها ظهر از خانه بیرون رفتند
من هم با شوق
-شوقی مثال زدنی و عجیب-
از همان شوق هایی که یک پسر تازه بالغ می تواند به تماشای اندام یک زن داشته باشد
رفتم خانه و فیلم را توی همان دستگاه ویدئو که شرحش رفت گذاشتم
و فقط اخبار تلویزیون در آن ضبط شده بود
یک بخش خبری کامل
صد بار نوار را عقب و جلو کردم
و حتی تصویر آن زن برهنه جذاب هم در آن نبود
خیلی غمگین شدم
یادم هست چند بار دیگر به هوای اینکه اشتباه کرده ام
نوار را توی دستگاه گذاشتم و عقب و جلو بردم
اما همه ش اخبار بود
ماجرا گذشت
و بعدها من فکر می کردم که تصویر آن زن را تخیل کرده ام
و پدر و مادرم هم تا حالا در مورد این جنایت فقط سوت زده اند
و این یکی از حسرت های نوجوانی ام بود
که کاش نوار را با خودم به دوچرخه سواری می بردم

شهریور ۹۳

دوشنبه، شهریور ۱۰

بووو

از آدم هایی که هیچ وقت عصبانی نمیشوند
و همیشه بر خودشان کنترل لازم را دارند
بترس
آنها که رو در رو بهشان فحش می دهی
لبخند سیاست مدارانه ای می زنند
دستشان را روی شانه ات می گذارند
و آرام در گوشت زمزمه می کنند که : 
"بیخیال ارزششو نداره"
به این آدم ها که رسیدی 
فرار کن

جمعه، مرداد ۳۱

خواب

خاطره ها از یاد می روند
زن های زیبا پیر می شوند
کلاسیک ها همیشه عزیزترند
و هر چیزی اورجینالش خوب است
عصر جمعه همیشه غمگینیم
آسمان هر کجا حتما آبی ست
آدمی که مال تو نیست، مال تو نیست
و همیشه آنکه عاشق تر است، کمتر حرف می زند

۳۱ مرداد ۹۳

یکشنبه، مرداد ۱۹

تنهایی

ناگهان می فهمی که تنهایی
و تنهایی تمام وزن عظیمش را
مثل یک موج عظیم بر ساحل
مثل یک بهمن بزرگ بر پیکر کوهنوردی گمشده
مثل ضربات تگرگ بر اندام یک برگ
بر وجودت
تحمیل می کند

دوشنبه، مرداد ۱۳

صندلی برقی

بچه که بودیم
توی شهربازی
سوار یک اسباب بازی می کردنمان
که شبیه اتومبیل بود
و دور یک محور ثابت مدام می چرخید
هر بار که روشن می شد
ده دوازده دور می چرخید و بعد بچه های بعدی سوار می شدند
این ماشین ها یک فرمان دکوری داشت
در عالم بچگی
فرمان را به چپ و راست می چرخاندیم و فکر می کردیم راننده ماشینیم
غافل که ماشین دور محور دیگری می چرخید 
با همه تلاش ما به همان جای اول برمی گشت
و بعد از چند دور
نوبت ما به پایان می رسید


حالا انگار زندگی
شبیه همان ماشین هاست
فقط کمی گول زنکش بیشتر است
غیر از فرمان
دنده و آینه بغل دارد
و صندلی هایش هم برقی است


شنبه، اردیبهشت ۲۷

بی میلی

با کسی حرف می زدم
گفت پیشم بیا
گفتم باشه
آدرس نداد
منم نپرسیدم
قطع کرد
منم قطع کردم
...

دوشنبه، اردیبهشت ۱

یکم

سلامتی سعدی
سلامتی اردی بهشت
سلامتی خاطره هامون
که ما پیر شدیم و 
اونا هنوز بیست و دو سالشونه
....

گر دنیی و آخرت بیاری
کاین هر دو بگیر و دوست بگذار
ما یوسف خود نمیفروشیم
تو سیم سیاه خود نگه دار


پنجشنبه، فروردین ۲۱

کلمات

ما نمی تونیم در یک رابطه با حرف زدن مشکلمونو حل کنیم چون درباره مشکل، وختی که اون مشکل پیش میاد حرف می زنیم، اون موقع هم اوضاع جوریه که دیگه برای حل کردن مشکل حرف نمی زنیم، حرف می زنیم که حرف زده باشیم، حرف می زنیم که خودمونو خالی کنیم، حرفامونو بگیم، یه اصطلاحم براش داریم که حرف بزنیم که نمونه رو دلمون. 
وختی برای خالی شدن حرف می زنی، خوب به هدفت می رسی. خالی میشی. ولی توقع نداشته باش حرفایی که برای خالی شدن می زنی، مشکلی رو حل کنه.

حالا اگر بخوایم راجع به یه مشکل وختی اون مشکل پیش نیومده و همه چی گل و بلبله حرف بزنیم متهم به حماقت میشیم. اخه واسه چی ادم در وضعیت گل و بلبل از مشکلات رابطه باهاس حرف بزنه. در ثانی چون داغ اون فضای خوش خوشانم هستیم، درک کاملی نسبت به حس درونیمون به اون مشکل نداریم. پس حرفامون یا خیلی فداکارانه س یا خیلی شیک. چون حرف دلمون نیست. چون اساسا دلمون اون لحظه درگیر موضوع نیست. 

البته ادمایی هم هستن که می تونن این قاعده رو به هم بزنم. یا مادرزاد اینطوری ان، یا با ممارست و تمرین فراوان به این مرحله از بلوغ رسیدن. اونا در اوج درگیری با یه مشکل، منطقی و دقیق و از موضع حل مسئله حرف می زنن. اما گرفتاری اینجاس که با توجه به اینکه این ادما خیلی کمن، احتمال اینکه دوتاشون تو یه رابطه به پست هم بخورن. خیلی کمتره. پس خلاصه یکی کارو خراب می کنه. و چون زور وضعیت اول بیشتره، این ادم دومی هم سالها ممارست رو می زاره کنار و دهنشو باز می کنه و افتابه رو می گیره به اون یکی.

اینجوری میشه که حرف زدن مشکلی رو حل نمی کنه. البته ما این فکت رو نمی پذیریم. ما برای حل شدن مشکلاتمون با هم حرف می زنیم. حرف می زنیم. حرف می زنیم. و چند سال که حرف زدیم و مشکلی حل نشد بازم این فکت رو قبول نمی کنیم. منتهی این فکت، ذات اجتناب ناپذیر و قاطع خودشو در ما فرو می کنه. جرمون میده. و ما کماکان حرف می زنیم.

حرف زدن مشکلی رو در رابطه حل نمی کنه. حرف زدن برای مسائل حقوقیه، برا دیپلماتاس، برا وکیلاس. برا مشکلاتیه که حق و ناحق توشون قابل درصد دهیه. در رابطه یا مشکلی هس یا مشکلی نیس. اگر نیس که چه بهتر. اگر هس باید باهاش کنار بیای. با نقاط قوت رابطه ت حال کنی و وختی می رسی به مشکل، لایی بکشی. فاصله بگیری. یا هر گهی که بلدی بخوری. یا هم اینکه بزنی رابطه رو به فنا بدی و خلاص.

دوشنبه، فروردین ۴

کشتی های واقعی


هیچ جا مث زمین سفت برای کشتی امن نیست.
سالها زنده می مونه و نه غرق میشه، نه حتی ترسی از غرق شدن داره. اگه ملوانا و خدمه ش بهش برسن که دیگه ممکنه حتی صد ساال عمر کنه و بیشتر. اما کشتی برای به آب انداختنه. وقتی تو آب نیست، موضوعیت نداره، دلیل وجودش زیر سواله. کشتی برای اینه که دریاهای جدید پیدا کنه، به ساحل های جدید برسه. مبنای وجودیش اینه که متوقف نشه، به دل موج بزنه، به دل طوفان. سر از آبهای ناشناخته دربیاره. ساحل براش فقط برای تجدید قواست. فقط برای استراحت. اصل زندگی کشتی وسط دریاست. مقصد کشتی مسیر میان ساحل هاست.



آدما مث کشتی ان. برخی یادشون رفته که اصن کارکردشون چیه. تو یه ساحل سالهاست پهلو گرفتن و از ترس غرق شدن تکون نمی خورن، خیلیا که اصن به آب انداخته نمیشن، اما به جاش سالم و سرحالن. حتی یه بارم خیس نشدن. یه عده اوضاعشون بهتره. تو یه دریاچه ای حوضی برا خودشون می رن و می آن. و عده کمی هم کشتی کشتی ان. کشتی های واقعی. 

چهارشنبه، بهمن ۱۶

1%


Try again !!!