چهارشنبه، آبان ۶

وضعیت

به صفحه سفیدی خیره می مانی
نه چیزی تایپ می کنی
نه چیزی می خوانی

سه‌شنبه، آبان ۵

برای رفتنی دیگر ... رفتن ندا

از دور
دست تکان می‌دهیم برای کشتی‌های عبوری
و موج‌های آرامی که به صخره می‌خورند
انگار پاسخ ماست
و یا
ما خودمان این موج‌های بی‌هدف را
پاسخ انگار کرده‌ایم

نیمی از چراغ‌های اسکله خاموش است
ما برای مسافران منتظر
مسافران مضطرب
پیراشکی گوشت می‌پیچیم
آخرین سکه‌های این‌جایی‌شان را
با لبخندی از سر ناچاری
به ما می‌دهند
و پیراشکی روغنی به دست
کنار ایستگاه می‌روند

کشتی که می‌رسد
ولوله برپا می‌شود
مسافران دوان‌دوان خود را به کشتی می‌رسانند
و پیراشکی‌ها روی صندلی‌های ایستگاه جا می‌ماند
در میان آشوب و همهمه
ما
روغن سوخته را به دریا می‌ریزیم
هایده گوش می‌کنیم
سیگار می‌کشیم
منتظریم تا برای مسافران کشتی بعد
پیراشکی گوشت بپیچیم

آبان نود و چهار

جعبه

فکر کنم سال نود و دو بود، کارمندا مدام اعتراض می‌کردن به کارپرداز  شرکت که چرا چای ایرانی برای دفتر می‌خرید و چرا شرکت خسیس‌بازی درمیاره تو خریدن چای. اون موقع ما برا دفتر اون‌طور که یادمه چای گلستان می‌خریدیم و من خودم از طعم و مزه‌ش ناراضی نبودم. گرچه عاشق چای لاهیجان و فومن و اونورام. خلاصه یک‌بار کارپرداز شرکت وختی برای من چای میاورد گفت که بچه‌ها ازین چای بدشون میاد. گفتم خوب یه چای دیگه بگیرید، گفت آخه بچه‌ها می‌گن چای خارجی خوبه و ایرانی به درد نمی‌خوره. پرسیدم مثلن چه چایی ؟ گفت مثلن توینینگز. متوجه شدم که چون قیمت این چای دو برابر چای مصرفی شرکته خودش راسا نتونسه اقدام کنه. اون وختا یه حساب‌دارم داشتیم که تشخیص این چیزا به عهده اون بود و اونم انقد بداخلاق بود و یه کمی هم خسیس که وقعی به این حرفا نمی‌گذاشت.
برا همین کارپرداز رو شیر کرده بودن که بیاد زیرزیرکی به من بگه بلکه موثر واقع بشه.
منم یه عادتی داشتم و دارم که اون موقع شریکم همیشه ازین عادت من شاکی بود و اونم این بود که به این حرفا و اعتراضای پرسنل گوش می‌دادم و حتی گاهی وقت روش می‌زاشتم.
اون روز، آخر وقت رفتم سر راه یک بسته چای توینینگز خریدم که جعبه‌ش هم زرد بود. فردا صبح چون طبق معمول خیلی زودتر از بچه‌ها میومدم سر کار، رفتم درش رو باز کردم و محتویاتش رو تو یه پلاستیک ریختم و توی جعبه توینینگز رو با چای گلستان پر کردم.
یه کمی هم از همون دم کردم و خوردم و رفتم تو اتاقم. بچه‌ها که اومدن کلی ذوق کردن که حرفشون موثر واقع شده و چای خارجی اومده به جای چای ایرانی.
یادمه از همه بچه‌ها که ده نفری می‌شدن، همه چای جدید رو که در واقع همون چای قبلی بود با بسته جدید، خوردن و به‌به و چه‌چه زدن و تشکرم ازم کردن و حتی یکی دو نفر تفاوت مزه این چای نسبت به چای قبلی رو توضیحم می‌دادن. فقط واسه این‌که دروغ نگفته باشم، منشی شرکت زمزمه می‌کرد که عجیبه طعم چای توینینگز این نیست. اون فقط فهمیده بود. از قضا اون اصلن معترض به چای ایرانی نبود و معترضا همگی با تغییر جعبه راضی شده بودن. آخر وقت که چندتاشون توی دفتر بودن یهو گفتم بچه‌ها این همون چای گلستانه و من فقط جعبه‌ش رو عوض کردم.
یادمه دیگه ازون به بعد هیچ‌کس به چای گلستان اعتراضی نکرد و دیگه کسی هم هوس چای توینینگز نکرد.

شنبه، آبان ۲

آقای پاریزی


راه های نو کشف کردیم، با بهترین رفیق و آقای پاریزی و منِ خیالباف که صدای خنده های قاه قاهی در سرم بود.
سلامتی آقای پاریزی
آهن پاره ای که به یاری مهر
به یاری دل خوشی های کوچک
به یاری فتنه هایی که در سر ماست
با ما نفس می کشد
هم قدم می شود
و شادی می کند 
...

ما را
حضور ما
کفایت بود؟
دودی که از اجاق کلبه برنمیآمد
نه نشانهی خاموشی دیگدان
که تاراندن شورچشمان را
کلکی بود
پنداری

تن از سرمستی جان تغذیه میکرد
چنان که پروانه از طراوت گل
...
هنوز آسمان از انعکاس هلهله ی ستایش ما
که بی ادعاتر کسانیم
سنگین است
این آتشبازی بی دریغ
چراغان حرمت کیست؟
..
کجایی تو؟
که ام من؟
و جغرافیای ما
کجاست؟



بامداد
مدایح بی صله 

مهر نود و چهار

چهارشنبه، مهر ۲۹

از یکی از تلخ ترین روزها

کاش
عذاب وجدان آرمانهایی که سرنگون کردم مرا رها کند
کاش این عذاب وجدانهای لعنتی مرا رها کنند
...
من اصلن نمیدانم چرا باید این را بگویم. چرا من این مسئولیت سخت را به دوش گرفتم ک
...
حالا امروز من بعد از مدت طولانی فکر کردن قرار است باز از نشدن حرف بزنم ولی اینبار مجبورم و چارهای نی
...
از تو برای سرنگونی آرمانها، برای سرنگونی شعرها و برای نابودی رویاها پوزش میخواه
...
با همه وجودت خوشبخت شو


سه‌شنبه، مهر ۲۱

صفت‌های تو مست، حقیقتا مست

چو خیال تو درآید
به دلم رقص کنان
چه خیالات دگر
مست درآید به میان

سخنم مست شود
از صفتی و صد بار
از زبانم به دلم آید و
از دل به زبان

سخنم مست و
دلم مست و
صفت های تو مست
همه در همدگر افتاده و
در هم نگران


جادو برازنده صدای شهرام ناظریست. این استفاده به جا از کلمه جادو را برای صدای ناظری اولین بار فکر کنم از لیلی گلستان شنیدم.
و چه استفاده ی به جایی
آقای ناظری
ممنون برای خاطرات جوانی

گوووووش
آلبوم بنمای رخ (شعر و عرفان)
شعر رومی
صدای ناظریِ جان

نظریه‌پردازی

هر آدمی
یه "یواشکی" می خواد
حتی اینکه یواشکی به کافه ای بره
یواشکی کسی رو دوست داشته باشه
یواشکی عصرها به امام زادهای سر بزنه
یواشکی خیال ببافه
همین چیزهای کوچیک یواشکی
آدمو جوون نگه می داره
زنده نگه می داره
اینکه یواشکی سر قراری بری
وختی همه فکر می کنن خوابی
یا یواشکی شکلات بخوری
وختی همه فکر می کنن رژیم داری
اینکه تو یه راز کوچولو داری
که همه ازش بی خبرن
انگار تو از همه جلوتری
بهت حس باحالی میده
این که به یکی بگی
بیا یواشکی من باش



دوشنبه، مهر ۲۰

گفتا که نیک بنگر

واقعن اگه بخوام ازت یه خواهش بکنم
یه چیزی بخوام که انجامش بدی
یه لطف مثلن
اینه که دور بشی
دور بری
دورتر
خبری نباشه ازت
تعادل زندگیمو به هم نریزی
بعد اون همه اتفاق
واقعا خیلی سعی کزدم که آروم بشم
مطمئن باش بر خلاف تو راجع به خودم
من راجع به تو حتی قضاوت بدی هم ندارم
فقط فک میکنم صلاح همهس
صلاح دنیاس
که ما دور باشیم از هم

یکشنبه، مهر ۱۹

وضیت مشابه

- به یه متهمم فرصت میدن از خودش دفاع کنه !!
- تو متهم نیستی، خطاکاری ...


شنبه، مهر ۱۸

آخرین سطرهای تایپ شده با ماشین تحریر

احساس خفگی می‌کنم
انگار هزار سال است این‌جا نبوده‌ام
تشنه‌ام ... خیلی تشنه
اما نمی‌توانم آب بخورم
نمی‌توانم دست به چیزی بزنم
هر چه را که لمس می‌کنم
خاطره‌ای جرقه می‌زند
یخچال مرا می‌برد به آن شب تاریک تولدم در سه راه امین‌حضور
کاغذها می‌بردم پیش امیر -آن جوانک مظلوم خیابان ایران‌شهر-
پارتیشن‌ها آقای ترابی را یادم می‌آورد -آن مرد باحوصله شیرازی-
کامپیوترها را همه، آقای مصطفی به ما فروخته است
آخر من همیشه عادت داشتم
همه‌چیز* را همیشه از یک‌جا بخرم
همه‌شان دورم را گرفته‌اند
مثل طلب‌کارها دورم را گرفته‌اند
که پاییز شد
چرا هنوز پشت پنجره‌ها گل‌دانی نیست
- شمع‌دانی بگیریم یا بگونیا ...
- یک‌وخت باد نندازدشان روی سر کسی !!!
- ساعت هشت شده ... گل‌گاو‌زبان را بخوریم !
- آشغال‌ها را من ‌می‌برم بیرون ...
- تو فردا دیرتر بیا...
- تو فردا دیرتر بیا...
- تو فردا دیرتر بیا...
...
باید بروم
دستم خیلی وقت است که روی میز است
ممکن است سر و کله آقای پاریزی پیدا شود
با آن موهای ژولیده صدایم کند : "خیلی چاکریم که ...."
باید بروم
نمی‌خواهم بغضم پاره شود



- یازدهم شهریور هزار و سیصد و نود و سه، تهران، سعادت‌ !!!!!! آباد
* احتمالن "هرچیز" منظورم بوده است که در آن وانفسا نوشته‌ام "همه‌جیز"

همت شرق

توی ماشین نشسته بودیم و می‌رفتیم دنبال یه کاری. از صبح باهاش بودم و یه دم داشت حرف می‌زد و سرمو خورده بود. تو این لحظات هم داشت درباره این‌که تو همه چیز رفته و بوده و تهشو درآورده حرف می‌زد. این‌که تو سیاست بوده، تو ورزش بوده‌، به اندازه موهای سر من با زنای جورواجور خوابیده ... و خلاصه انتقال تجربیات می‌داد. بعد گفت حتی تو کار ذهن برتر هم بودم.
گفتم : این ذهن برتر اصن چی هست ؟
گفت : ژانگولر بازی. کسشر. می‌ری اون‌جا مثلن تو بتونی به اون حد برسی مثلن بتونی یه جمعو کنترل بکنی. 
گفتم : آها
ادامه داد : بتونی یه آدمی که مثلن ... چیزای این‌طوری. 
بعد یه مکث کرد و گفت : قدرت ذهن مغزتو قوی‌تر بکنی. نفوذ داشته باشی. نفوذ پیدا کنی.
خنده‌ای از روی بی‌حوصلگی کردم و گفتم : آها، آفرین. همت شرقو رد نکنی حالا.
یهو از لاین چپ اتوبان بدون راهنما گرفت سمت راست و رفت توی بریدگی همت شرق.

بعد داشتم فکر می‌کردم چه وختا که خود منم تو حرف زدن با بقیه همت شرقو رد کردم و حواسم نبوده. پرگویی‌های بی‌حاصل، بی‌وقفه، بی‌دلیل. ادعای فضل‌های جاهلانه. منم زدن‌ها و شعارهای توخالی. چه وختا که اون آدما (اونایی که بیش‌تر صاحب‌نظر بودن) هم حتی حوصله نکردن یا صبوری کردن و به من تشر نزدن که هوی، همت شرقو رد نکنی !!!



* مکالمات نقل به مضمون

جمعه، مهر ۱۷

در اهمیت مواد نگهدارنده

اگر سیگار نکشدمان
اگر هوای آلوده نکشدمان
اگر فست فود نکشدمان
حتما عشق و مواد نگهدارنده موفق میشوند

چهارشنبه، مهر ۱۵

کانت

اصالت اخلاق تو آدما روز جدایی ملوم میشه، نه روز وصل.

از لحاظ خواستن

به شدت
به آغوش معشوقه هیتلر فکر می کنم
که در رام کردن آن همه کینه
چه آغوشی بوده است
و به اندازه یک جنگ جهانی
دلم می خواهدش



سید علی صالحی

یکشنبه، مهر ۱۲

نشخوار

به گاوها نگاه میکردم
گاوهای معصوم
بیآزار
در محاصره ماشین ها و آشغال ها
شبیه کودکی معصوم بودند
که به دست قاتلی زنجیره ای گرفتار شده باشد