شنبه، دی ۱۰

کشف

کلمه ترکیب های گنگ
راه فرار مردمان ترسویند
از میانه میدان
به گوشه نمور ماجرا

دی نود

چهارشنبه، دی ۷

سهراب

ای .... دور ... از ... دست
پر تنهایی ...... خسته ست

سه‌شنبه، آذر ۲۹

دایره

این رفیقمون
هفتصد تا سکه باید بده
به غیر از چندصدتایی که تا حالا داده
تا تازه برسه
به وضعیت الان من
مادرم اصرار می کنه
که چند ده میلیون خرج کنم
هزار تا گرفتاری بتراشم
که برسم به وضعیت سابق رفیقم
که خودش داره با دادن هزار تا سکه
تلاش می کنه برگرده به وضع سابقش
که وضع سابقش
وضع الان منه

آذر نود

یکشنبه، آذر ۲۷

فرح

خبر کوتاه بود
گفت : شنیدی فرح مرد ؟!!!
آن دختر شیرین عقل بی آزار
که فکر و خیال و تنهایی
دیوانه اش کرده بود
بی خبر مرد
انگار این همه سال
نمی دیدیمش
کنار ما بود
میهمان همه میهمانی ها
گوشه همه جشن های عروسی
نشسته بود
اما دیده نمی شد
با آرزوهایی که هرگز ندانستیم
با خیال هایی که هرگز نپرسیدیم
با نگاهی که در آن مکث نکردیم
چه بی مهر
حتی مکثی هم نکردیم
اصلن نفهمیدیم
چگونه کنار ما زندگی کرد
و چگونه کنار ما
مرد

فروردین نود

سه‌شنبه، آذر ۲۲

شیرنی

یکی از طلبکارای شرکت اومده بود پیشم واسه حساب و کتابش. برام شیرینی آورده بود. عجب شیرینی توپولی هم بود. حسابی خوردم و دادم بین همکارا پخش کردن. بعدش بهش گفتم که حساب شوما اینقدره ولی فعلن شرکت پول نداره. باور کردنی نبود اما لحظه ای که عصبانی و ناراحت داشت از اتاقم می رفت بیرون، برگشت یه نگاه غضب آلودی به جعبه نصفه شیرینی انداخت و رفت. فک کنم یه پونزده شونزده تومنی بابتش پول داده بود و حالا بابت بی ثمری کارش داشت به خودش فحش می داد.

یکشنبه، آذر ۲۰

هجرت


حالا که اینجا
توی این طیاره ی از مرز گذشته
بلیط یکسره ام را ورق می زنم
به دوری‏ات
به نداشتن‏ات در تمام این سالها
فکر می کنم
تمام این راه ها که این همه سال
آمدیم
ارزشش را نداشت
تیر خوردن میدان ژاله
باتوم سر شادمان
گاز اشک آور امیرآباد
لگدهای آن مرد قوی هیکل در آن بن بست خیابان انقلاب
دستگیری میدان آزادی
جیغ های آن دختر ته جمهوری
حتی زمین خوردن چهار راه ولیعصر
تمام این راه ها
فرارها
شعارها
هیچ کدام
ارزشش را نداشت
ارزش جان تو را
پای مرا
حتی کبودی زیر چشم هایمان را
هیچ کدام ارزشش را نداشت

آذر نود / تهران

دوشنبه، آذر ۱۴

اصالت

اينقدي كه مردا از زير سوال رفتن مردونگي شون دلخور مي شن، زنا هم از زير سوال رفتن زنونگي شون ناراحت مي شن ؟!؟!؟

دوشنبه، آذر ۷

empty

آپدیت کردن یک کار زوری نیست
وختی چیزی ندارم که بنویسم
خوب نمی نویسم

یکشنبه، آبان ۲۹

مسخ


شده‏ایم یک مشت آدم مسخ شده
و به خبرهایی که هر کدامشان
یک جوری فاجعه اند
عادت کرده ایم

تو گویی
در حصر خانگی بزرگی
گرفتار شده‏ایم
و حساب روزهایش
از دستمان در رفته است

خبرها را می خوانیم
سری به افسوس تکان می‏دهیم
و لالایی شبانه‏مان
صدای شبکه های تلویزیونی‏ست
که با کنترل از راه دور
بالا پایین می کنیم
و همان جا
جلوی تلویزیون، خوابمان می‏برد

28 آبان نود

شنبه، آبان ۲۸

نیاوران

شب نیاوران
خیابان بلند
اتومبیل های پیچیده به هم
در صفی طولانی
دختران بزک کرده با لبخندهای مصنوعی
چراغ های زرد و قرمز گیج
پلیس های راهنمایی درمانده
هیچ کس حتی بوقی نمی زند
به نشانه اعتراض
همه راضی اند از این بازی پر مکث نور و صدا
و هیچ کس حتی
نیم نگاهی هم
به مرد پیاده نمی اندازد
و مرد
در بی کس و کارترین نقطه خیابان
در پس این شلوغی بی حد
در عمق این نورهای رنگارنگ چشم آزار
به سیاهی بلندی خیره مانده است
درست به بلندی نیاوران نورانی
در نم باران پاییزی

26 آبان نود

حافظ یازده

گفتم که بر خیالت
راه نظر ببندم
گفتا
که شب رو است او
از راه دیگر آید

پنجشنبه، آبان ۲۶

باور كن

ساده ست
كسي كه حواسش نيست
حواسش
جاي ديگري ست

دوشنبه، آبان ۲۳

شک ستگی

پا همین است
استخوان است
می شکند
گچ می گیرند
جوش می خورد
شکستن دل اما
بد کوفتی ست
به زور هیچ گچی
با طی هیچ نقاهتی
بند نمی خورد

مرداد نود

سه‌شنبه، آبان ۱۷

زنده رود

خبر ببرید برای تالاب
که باکش نباشد
آب زنده رود
همین روزها
خواهد آمد
و اخبار این روزها
همه دروغ است
این رودخانه
اگر قرار بود بمیرد
نامش "زنده رود" نبود

17 آبان نود

خب

-: ببین
تو که منو نمیخوای
-: خب؟
-: خب؟
-: خب؟
-: خب؟
-: خب؟
-: خب؟
-: خب؟

برف


در این شهر
هر جا که برفی می‏نشیند
بوی تو را می گیرد
گویی که دانه‏های سفید برف
پیغام‏بران کوچک یاد عاشقانه‏های نحیف جوانان شهرند
تا شهر و درختانش
با بوی خاطرات تو شاید
زنده بمانند

شهری که تمام زندگی‏اش
زندگی درختان کاج‏اش
زندگی کوچه‏های غصه دارش
در این وانفسای برج و دود و قحطی
یادگارهای توست

و بی یاد تو
بی یاد عاشقان معصوم‏اش
که چراغ دلدادگی را
زیر ضربه‏های کبود باتوم
در زمستان‏های بی‏برف سال‏های وبا
زنده نگه داشته‏اند
یک شبه
خواهد مرد

طهران
پشت شیشه مه گرفته اتوبوسی در میانه آبان برفی

سه‌شنبه، آبان ۱۰

درد

گودر را نابود کردند. می خواهند همه را زوری ببرند به این سرویس پلاس احمقانه شان. درد بسته شدن گودر درد مزخرفی‏ست. به هیچ کس هم نمی شود گفت. مثلن فکر کن به پدرت بگویی ناراحتم چون گودر را بستند.

یکشنبه، آبان ۸

لاو ایز

دلم تنگ شد برات. یادم اومد که کمرت می خارید واست می خاروندم.

دوشنبه، آبان ۲

دست‏گرمی 2

در این دیار
بیست و هشت ساله که شدی
خواهی نخواهی
انگار سن رفتن است
باید شروع کنی
یاد بگیری
بدون تعلقات‏ات
بدون کتاب‏هایت
فیلم‏هایت
موسیقی‏هایت
گرام اتوماتیک چوبی‏ات
بدون همه اینها
زنده بمانی
باید یاد بگیری
که فقط به چیزهایی دل ببندی
که بشود روی یک هارد اکسترنال کوفتی
کپی‏شان کرد
نه بیشتر

برای دست‏گرمی
باید تمرین رفتن کنی
و بعد
یک بلیط یکسره بخری
و
برای همیشه
بروی

این انگار
سرنوشت همه بیست و هشت‏ساله های این دیار است


آبان نود

برچم بالاس

اینقدر مردم جامعه نسبت به هم محافظه کار شدن، که وقتی یه نفر، حالا راننده تاکسی یا فروشنده یا هر چی، بیش از حد متعارف از خودش خوشرویی و مهربونی و لبخند نشون بده یا در شرایط ناباورانه ای کار مردم رو راه بندازه، اکثر مردم یک قدم به عقب برمیدارن. نگران می شن. چشماشونو ریز می کنن. که هدف یارو چیه ؟ پول می خواد ؟ دزده ؟ منظوری داره ؟ و در آخرین حدس نامردمانه .... دیوونس ؟ البته این حس الکی هم به وجود نیومده و این بیچاره ها تقصیری هم ندارن. موارد زیادی بوده که آدمهایی از روشهای این شکلی برای کلاهبرداری های کوچیک و بزرگ استفاده کردن و مردم رو به لبخند و مهربونی بی اعتماد کردن. یه مثال بزنم که بهتر بفهمین. راننده تاکسی که با لبخند سوارت می کنه و در جواب سوالت که چقدر می گیری منو تا فلان جا ببری می گه این حرفا چیه، بیا بالا و فلان و بهمان و بعد که به مقصد می رسی مبلغی دو برابر عرف رو ازت درخواست می کنه و بعد که مقاومت می کنی روی اصلی خودش رو نشون می ده. اینا از سرمایه مهربونی در جامعه که به نظر من از مهمترین سرمایه های اجتماعیه، خرج می کنن که مثلن هزار تومن بیشتر گیرشون بیاد. اما به قول فردوسی که می گه بیا تا جهان را به بد نسپریم. من فکر کنم نباید میدون رو خالی کرد.

آی اونایی که بی بهانه به مردم لبخند می زنین، اونایی که بدون اینکه طرف رو بشناسین باهاش هم صحبت می شین و منظوری هم ندارین، لوتی هایی که واسه ماشین بنزین تموم کرده هنوزم ترمز می کنین، مهربونایی که وختی کسی دوان دوان می رسه و ازتونن پول خرد می خواد دست می کنید تو جیبتون، با مرامایی که هنوزم ماشین خراب شده وسط خیابون رو هل می دین، آقای فروشنده آب میوه توی آب میوه فروشی توچال، گارسون باحال کافه هنر خیابون انقلاب که نمی دونم هنوز اونجایی یا نه، آقا جمال توی کافه جویبار دربند، دم همتون گرم. ناراحت نشین از برخوردای مردم. اینا یه کمی ترسیدن. یه کمی از اعتمادشون ناروا خرج شده. درست می شه. شوما ادامه بدید. پرچمتون بالاس.

حافظ ده

چاره آن است
که
سجاده به مِی
بفروشیم

یکشنبه، آبان ۱

سر و ته

پسرخاله ای دارم
هشت ساله
که کمونیزم کلامی عجیبی
درش نهادینه شده

او به همه ی اتومبیل های شاسی بلند
به پرادو
به لندکروز
به لکسوز
به جیپ
به توسان
به مورانو
به همه اس یو وی ها
می گوید آمبولانس

دوشنبه، مهر ۲۵

نفس کشیدن سخته

سعادت آباد محله ای طبقه متوسطی در تهران است که اکثر ساکنان آن را نسل جدید و جوان های هم دوره ما تشکیل می دهند. دکتر مهندس های جوان لنگ در هوا بین مدرنیته شتابان و اصالت طبع خفته. از اسمش هم که پیداست، سعادت آباد. جایی که از سعادت سرشار است.
فیلم هم کنایه به همین طبقه و به همین نام دارد. همه حرفش این است که در تولید سعادت آباد مدرن مان کمی زیادی تازانده ایم. آدم های موبایل باز و سربه هوا که یگانه دوست واقعی‏شان، تلفن همراهشان است، خیانت های کوچک تحت اعتبار حریم خصوصی، سرعت زیاد، عجله های بی مورد، دروغ های کشکی، حرص زدن های گه، شادی های الکی، پزهای عالی و دل‏های خالی، اولویت بندی های احمقانه به نام پیشرفت، و در نهایت آدم هایی که در اواسط دهه سوم زندگیشان ایستاده اند و خودشان را که تکان می دهند، هیچی ندارند.

یکشنبه، مهر ۲۴

بی سو

دست و دلم به کاری نمی رود.

جمعه، مهر ۲۲

...

شما ها هم تون بد ون این که بد ونید طرف دار دروغ ید . تو سعه ش می دید . از دور و بری اتون می خوا ید که بهت ون دروغ بگن . خود تون هم می گید . گند تون بزنه


- Posted using BlogPress from my iPhone

چهارشنبه، مهر ۲۰

فردوسی دو

فریدون فرخ
فرشته نبود
ز مشک و
ز عنبر
سرشته نبود

به داد و دهش یافت
آن نیکویی
تو داد و دهش کن
فریدون تویی

سه‌شنبه، مهر ۱۹

دعوت

عاقبت

حس دیوانه‏واری
در من هست
که ما
من و تو
در این جدایی‏های کور
تمام جهان را خواهیم گشت
بی هم به هر بیغوله‏ای
سرک خواهیم کشید
و عاقبت
خسته دل و پشیمان
در آغوش هم
آرام خواهیم گرفت

مهر نود

فردوسی یک

دل زال
یکباره دیوانه گشت
خرد دور شد
عشق
فرزانه گشت

دوشنبه، مهر ۱۸

نگاه

عده‏ای هستند
که به خاطر کمال انسان
یا به خاطر آزادی انسان
انسان‏های زیادی را
گوسفند فرض می‏کنند

یکشنبه، مهر ۱۷

FatiH

حتی یکبار
نشد که این شعر را بخوانم
و
چشمانم
خیس نشوند

رومی هفت

کجا شد
عهد و پیمانی که کردی ؟
کجا شد
قول و سوگندی که خوردی ؟

مرا گویی
اگر من جور کردم .....
بدان کردم
که پیش از من تو کردی ؟

سه‌شنبه، مهر ۱۲

برزخ

سودایی در دماغ
مثل عطسه‏های منتظر می‏مانی
نه می‏آیی
نه می‏روی

یازده مهر نود

چهارشنبه، مهر ۶

ذوق

دارم می خندم.
ذوق کردم.
عجیبه.
عین خلا

دیدی حالا ...

دفه قبلی هم همین بود. هیش کس تو دنیا دو ماهه ازدواج نمی کنه. آدما از ادعاشون کوتوله ترن.

این‏جایی

بعد از سفر مدام دارم به این فکر می کنم، که اینجا دیگه جای موندن نیست. انگار زندگیم به شکل ناخواسته ای داره شبیه اون رفیق تنهام می شه. وقتی که عکسای مرغای دریایی که با دوربین نیکونش گرفته بود رو ورق می‏زد گفت : حُسن آقا، اینجام دیگه جای موندن نیست.

یکشنبه، مهر ۳

گه بودنم

من فقط یه گهم
باور کن اینو واسه شکست نفسی یا چیزای دیگه نمی‏گم
من فقط یه گهم
هیچیه دیگه هم نیستم
اینم برا اون عزیزای دلم گفتم
که مدام می پرسن فک کردی کی هستی ؟
جواب یه کلمه ست دوستای مهربونم
گه گه گه گه و دیگر هیچ



در شهر رومی

در شهری که بوی رومی می‏داد
از تراس کافه فاتح
گلدسته های مقبره
پدیدار
و دختر ترک گریانی
پیدا بود
لباس محلی بر تن
با یک گوشی تلفن در دست
مضطرب و گیج
ایستاده بود
چهره اش
آدم های منتظر را می مانست
دور و برم پر بود از دود قلیان
بوی باقلوا
عطر چای پر رنگ
و طراوت سعدی
در شهر رومی


باز آ
که در فراق تو
چشم امیدوار

چون گوش روزه دار
بر الله اکبر است

دانی که چون
همی گذرانیم روزگار

روزی که
بی تو می گذرد
روز محشرست

گفتیم عشق را
به صبوری دوا کنیم

هر روز
عشق بیشتر
و
صبر کمتر است

صورت ز چشم غایب
و
اخلاق در نظر

دیدار در حجاب و
معانی
برابرست

در نامه نیز
چند بگنجد
حدیث عشق

کوته کنیم
که قصه‏ی ما
کار دفترست

بیست و شش شهریور نود، کافه فاتح

جمعه، مهر ۱

برگشتم

هیچ جا خونه آدم نمیشه، علی الخصوص مستراح خونه آدم



- Posted using BlogPress from my iPhone

سه‌شنبه، شهریور ۲۲

بر پدر و مادر کسی

خدا بگم چه کار کنه اون نادونی رو که آجر سه سانتی رو وارد مصالح ساختمونی این مملکت کرد. به کی بگم آخه من این دردا رو ....

سعدی هجده

عاشقان را
چه غم از
سرزنش دشمن و دوست

یا غم دوست خورد
یا غم رسوایی را

پنجشنبه، شهریور ۱۷

ساختمان شش طبقه

محل کار من
در ساختمانی شش طبقه
خاکستری
و تنهاست
بر خیابان ‍‍پهلوی
که تن سیاه و دود گرفته اش را
پشت انبوه درختان سر به فلک کشیده
پنهان کرده است

یک ساختمان اداری سیمانی
که بی امید حتی بازسازی کوچکی
پیر و دلزده
به تماشای خیابان شلوغ
و آدمهای عجول
نشسته است

ستون های فرتوتش
هیچ نجوای عاشقانه ی شبانه ای را
و دیوارهای رنگ و رو رفته اش
تصویر هیچ شام خانوادگی خندانی را
به یاد ندارند

تمام ذهنش را
صدای کوبیده شدن انگشت بر صفحه کلید
صدای رفت و آمد لامپ دستگاه کپی
صدای زنگ تلفن های پیاپی
پر کرده است

تنها شاید
بوسه های مخفیانه ی نحیفی
سالی یکبار
گوشه ی یکی از راهروها
تنگ یکی از اتاق ها
آخر وقت اداری
در روزی سرد و پاییزی
در گرفته باشد
دلخوشی های کوچکی برای سی سال
ساختمان اداری بودن

......

کافه ای هست
روبروی
ساختمان شش طبقه خاکستری
از پنجره این کافه
ساختمان تنها
پیداست

عصرها که کافه چی
حصیرهای جلوی پنجره را کنار بزند
ساختمان خاکستری
سایه اش را می اندازد روی میزهای دو نفره
و تا شب
می نشیند به تماشای دست های روی هم
چشم های گره شده
و اشک های گرم
با طعم بستنی و اسپرسو

آدم های میزهای دو نفره
حواس شان به غم ساختمان تنها نیست
اگر بود
هر چه حرف عاشقانه که می دانستند
هر چه نگاه پر مهر که بلد بودند
هر فن بوسه های یواشکی که یاد گرفته اند
کنار پنجره های کافه
عصر که حصیرها بالا می رفت
جلوی چشم های حریص ساختمان سیمانی
خرج می کردند

شهریور نود

چهارشنبه، شهریور ۱۶

Before & after


صبحانه شهریوری با سارا


- Posted using BlogPress from my iPhone

سه‌شنبه، شهریور ۱۵

رومی شش

تو چرا بکوشی ؟
جهت خموشی ؟
که جهان نماند
تو اگر نگویی

pRivaCy

یادش به خیر. به خاطر حفظ حریم خصوصی ام از آن وبلاگ چند ساله مهاجرت کردم اینجا. مث اینکه آن پرایویسی حسابی به گاییدن رفته.

شنبه، شهریور ۱۲

سعدی هفده

ای مونس روزگار سعدی
رفتی و نرفتی از ضمیرم

چهارشنبه، شهریور ۹

قطار

در قطار
با یک غواص
یک وکیل جوان
یک نظامی بازنشسته
و یک دانشجوی دکتری
در یک کوپه
شبی را صبح کردیم

چهار زندگی
با چهار رنگ دور از هم
یکی از عجایب دنیای زیر آب
دیگری از تجارب فرزند روحانی بودن
آن یکی از تجارب سالیان دراز
و دانشجوی دکتری بیشتر ساکت بود
زن اش در کوپه مجاور مرتب صدایش می کرد
او در رفت و آمد بود
بحث مردانه ای در گرفت
از زن و سیاست و مذهب و تاریخ

صبح که شد
قطار به مقصد رسید
غواص رفت
دانشجو رفت
وکیل جوان زودتر پیاده شده بود
نظامی بازنشسته
یواشکی به ما گفت
که غواص را آدم دروغ گویی یافته است
بعد چای های کیسه ای مصرف نشده را
توی ساکش چپاند و پیاده شد

هشت شهریور نود


- Posted using BlogPress from my iPhone

دوشنبه، شهریور ۷

جامع التعاریف

دیدی یه کاری رو وقتی انجام می دی حس خوبی داری، ولی بعدش ناراحت می شی ؟ به این می گن جوگیری.
حالا اگه یه کاری رو وقتی انجام میدی حس خوبی داشتی و بعدشم باز حس خوبی داشتی، به این می گن کس خلی.

دست گرمی

می‏روم
رفتن‏های دست‏گرمی
برای رفتنی
که برگشتی ندارد

شهریور 90

فریبا رفت

http://sharh.com/archive/001199.html

در خوش‏دلی

پرچم اون همکار خوش‏دل ما بالا، که برای این که آهنگی که دوست داره رو از بلندگوی آسانسور بشنوه، توی چهار طبقه از شیش طبقه آسانسور رو نگه می داره تا خلاصه برسه به آهنگ مورد علاقه اش که می‏گه ... مست است و هشیارش کنید ... خواب است و بیدارش کنید ... گویید فلانی آمده ... آن یار جانی آمده

شنبه، شهریور ۵

سعدی شانزده

گفتم
از ورطه عشقت
به صبوری
به درآیم

باز می‏بینم و
دریا
نه پدید است
کرانش

چهارشنبه، شهریور ۲

سه‌شنبه، شهریور ۱

سعدی پانزده

تیرباران
بر سر و
صوفی
گرفتار نظر

مدعی
در گفت و گوی
و
عاشق
اندر جست و جوست

get out of trouble

Blocked

...

ساعت که دوازده بار نواخت
مرداد که به شهریور رسید
در دلم
چیزی تمام شد


- Posted using BlogPress from my iPhone

دوشنبه، مرداد ۳۱

سرهنگ رفت

طرابلس لحظاتی قبل سقوط کرد. سالگرد تولدم، شد سالگرد پیروزی مردم لیبی و سقوط قذافی.

پنجشنبه، مرداد ۲۷

دغ دغ ه

پرسید : تو کلن دغدغه ای هم داری ؟!!!!
گفتم : آره ..... شعر و زیبایی

خیره


خیره باید شد در این تصویر. به مشت گره کرده آن آزاده ای که تا کمر از پنجره بیرون آمده و عزیزش را از زمین کنده و در آغوش کشیده است. به صورت گریان پیرزن زنبیل به دست که برای آزاده ها، آن همه اسپند دود کرده است. و به لبخند دختر نوجوان چادر به سر، که پشت پیرزنی که یا مادرش است یا مادربزرگش، پناه گرفته و به نقطه نامعلومی نگاه می کند. خیره باید شد در این تصویر ....

چهارشنبه، مرداد ۲۶

سعدی چهارده

نه قدرت
با تو بودنم
هست

نه طاقت
آنکه
در فراقت

برای معلولین حرکتی

از وقتی پایم شکسته است، مجبورم از این عصاهای احمقانه استفاده کنم. قسمتتان نشود، پدر آدم در می آید. کف دست ها درد می گیرد. زیر کتف درد می گیرد. به پای سالم به شدت فشار می آید. دستشویی رفتن مکافات است. حمام کردن مصیبت عظمی ست. یک لپ تاپ می خواهی با خودت از اتاق برداری ببری پای تلویزیون بنشینی کار کنی، هزار تا ایده باید بزنی. مزاحم همه اعضای خانواده ات هستی. دو سه روز اول می خندند ولی کم کم اذیت می شوند. باید تو را برسانند اینور و آنور و توی کارهای شخصی کمکت کنند. هر پله ای یک ماجراست و هر قرنیز ساده، یک مانع است.

تنها قسمت خوب ماجرا این است که همه داستان سه چهار هفته بیشتر طول نمی کشد و همه چیز عادی می شود. حالا فکر کنید اگر این امید وجود نداشت. به معلولین حرکتی فکر می کنم. به آنها که هر روز و شب را اینطوری می گذرانند و امیدی هم ندارند به این که سه هفته بعد همه چیز عادی بشود. زندگیشان این ریختی ست. به این فکر می کنم که چقدر در طراحی های شهری، در معماری و ترافیک، در حمل و نقل عمومی، در اماکن تفریحی و ورزشی، مراکز خرید و هزار جای دیگر، این جماعت در نظر گرفته می شوند. چقدر راحت می شود مشکلات و مسائل آنها را با تغییرات و اصلاحات بسیار ارزان و ساده کمتر کرد و این کارها نمی شود. طبق آخرین آمار سرشماری عمومی نفوس و مسکن مرکز آمار حدود 7درصد جمعیت شهر تهران را سالمندان و معلولان تشکیل می‌دهند. فکرش را بکنید. هفت درصد این شهر هر روز با این مشکلات دست و پنجه نرم می کنند. و از همه بدتر این که، آدم های سالم هیچ درکی جز ترحم نگاهی و کمک های گه گاه نسبت به شرایط این جامعه آماری ندارند.

سه‌شنبه، مرداد ۲۵

بیا



بیا
بیا
که مرا
با تو ماجرایی هست

موهومات

این شکلیام نیس. همچی مبهم و بی سر و ته که گفتی. یه واقعیتی هست توی ذات جهان. همین اتفاق غیرمنتظره سر پیچ بعدی. اتفاقی که زندگی ات را می پیچاند به مسیری که تا چند دقیقه قبل حتی فکرش را هم نمی کردی. این که آدمهایی این شکلی زندگی می کنند. زندگی شان بند است به همین پیچ های بعدی. مثل قصه های داستایوفسکی. مثل ناستینکا توی خیابان های سنپطرزبورگ. شایدم واقعا ماها، ماها که می گم خودمو آدمای مث خودم، دوس داریم دنیا رو این ریختی ببینیم. ینی اصالتن این خبرام نیست اما ماها دلمون رو خوش کردیم به این چیزا. به این پیچای بعدی. که مثلن فرض کن ما هم یه روزی توی یه کافه ای جایی دل می بازیم. یا یکی یه خبری میاره که عوض می کنه این ضرباهنگ کند و رخوت زده رو. شاید این شکلی راحت تریم. که با همین موهومات باشیم و با همین موهومات .... بمیریم.

سعدی سیزده

می
خواهم
و
معشوق
و
زمینی
و
زمانی

کو باشد
و
من باشم
و
اغیار نباشد

که کار نازنینان نازکی داشت

دارند خسرو و شیرین را
ممیزی می کنند
غمگینم
اما
ته قلبم خیالم راحت است
که تمام قصه را یکبار
قبل از ممیزی
با صدای تو شنیده ام

مرداد نود


- Posted using BlogPress from my iPhone

دوشنبه، مرداد ۲۴

صلح



جهانیست جنگ
و
جهانیست صلح

جهان معانی
به فرسنگ نیست

روی بر آسمان مکن

از لحظه های بامزه هر آدم جدی
اون وختیه که داره یواشکی
توی سطل آشغال کنار میز کارش
دمبال یادداشتی می گرده
که اشتباهی پاره کرده و ریخته دور

خیام یک

برخیز که
پر کنیم
پیمانه
ز می

زان پیش
که پر کنند
پیمانه ما

شنبه، مرداد ۲۲

زبون اونجاییا

- اونجا به چه زبونی حرف می زنن ؟
- اونجایی ها، زبون عجیبی دارن
وختی می خوان به کسی که خاطرشو می خوان سلام بدن
می گن "دوست دارم"

واسه خودتون می‏گم

اینی که اپراتورهای تلفن همراه به مکالمه های بیشتر از سه دقیقه جایزه می دن و مشترکین رو به مکالمه بیشتر و ارسال پیامک بیشتر دعوت می کنند، هم با اصلاح الگوی مصرف در تناقضه و هم با جهاد اقتصادی. چون هم مشترکین رو به مصرف بیشتر دعوت می کنه و هم ترغیبشون می کنه که زمان بیشتری رو با تلفن همراه بگذرونن. اون وخ تپ و تپ هم از تلویزیون تبلیغ می کنن.

چهارشنبه، مرداد ۱۹

سایه دو

زهی شکوه قامت بلند عشق
که استوار ماند در هجوم هر گزند

http://www.youtube.com/watch?v=fGcSY1_yvqc

سه‌شنبه، مرداد ۱۸

اعتراف

اتاق ها مرتب می شوند
خانه ها بعد از اسباب کشی مرتب می شوند
شلوغ ترین کمد های دیواری مرتب می شوند
به هم ریخته ترین کیف های زنانه مرتب می شوند
حتی وضع مملکت ما هم ممکن است یه روز مرتب شود

اما هارد من هیچ وقت مرتب نخواهد شد

پای رفتن نماند سعدی را





- Posted using BlogPress from my iPhone

دوشنبه، مرداد ۱۷

Gtalk's mirage

SHE is typing…
SHE is typing…
SHE is typing…
SHE is typing…
...
...
...
...
...

دینگ دینگ

شکاک بودن و بد بینی، بزرگترین ظلمیه که یه آدم می تونه به خودش بکنه.


- Posted using BlogPress from my iPhone

یکشنبه، مرداد ۱۶

سعدی دوازده

روز بازار جوانی
پنج روزی بیش نیست

نقد را باش ای پسر
که آفت بود تاخیر را

ای که گفتی
دیده از دیدار بت رویان
بدوز

هر چه گویی
چاره دانم کرد
جز تقدیر را

دومی که سخت تره

مادر بزرگم به آلزایمر می گه آیزنهاور

پ.ن : خبری که هم اکنون به دستم رسید، به سبزی‏جات هم می‏گه سبزی‏جهات

شنبه، مرداد ۱۵

تف به اونایی که همیشه می خوان آخرین امضا باشن

حقوق شرکت پنج ماهه عقبه. بچه ها مرتب به من غر می زدن که چرا یه حرفی نمی زنی یا با مدیرعامل صحبت نمی کنی و با اینکه بیشترین کسی که مطالباتش عقب افتاده خود منم، متهمم می کردن که تو از جای دیگه حقوق می گیری نفست گرمه و این حرفا. امروز یه رو دست خوب زدم. یه نامه تهیه کردم خودم هم امضا کردم و گفتم هر کسی پایه ست که اعتراض کنیم به نحوه حقوق دادن شرکت بیاد زیر امضای من امضا کنه. نصف شرکت امضا نکردن. از اون نصف باقیمونده هم بیشترشون می گفتن اگه همه امضا کنن ما هم امضا می کنیم یعنی می خواستن آخرین امضا باشن که این کار به نظرم از امضا نکردن کثیف تره و علاوه بر نداشتن جسارت، مزورانه هم هست. اون چن نفر باقیمونده هم به جای امضا کردن داشتن سعی می کردن منو قانع کنن که با این تعداد به جایی نمی رسه. خلاصه نامه رو با دو امضا که امضای خودم بود و تلفنچی ارمنی شرکت (که خیلی جسورانه امضا کرد) انداختم جلوشون گفتم اینجور آدمایی هستید. از صبح تا حالا هیشکی دیگه صداش درنمیاد.

بامداد دو

تو کجایی ؟
در گستره‌ی بی‌مرزِ این جهان
تو کجایی ؟

خودکشی اشرافی


با شرایط فعلی و قیمت روزافزون گاز شهری
فقط طبقات خاصی از جامعه
دیگر توان خودکشی با گاز را خواهند داشت
و شاید روی سنگ قبرشان
یا روی آگهی های ترحیم
برای فخر فروشی هم که شده
بنویسند
نامبرده گاز شهری را تا صبح بازگذاشت
و خودکشی کرد
و حتی فیش واریز شده ی گاز آن ماه را هم
ضمیمه کنند

چهارشنبه، مرداد ۱۲

از آرشیو وبلاگ

بعضی دردا هستن که با یه دارویی چیزی خوب می‌شن.
بعضی دردا هستن که با هیچ دارویی خوب نمی‌شن، با مردن تموم می‌شن.
بعضی دردا هم هستن که نه با هیچ دارویی خوب می‌شن، نه با مردن تموم می‌شن. از یه نسل به نسل بعدی منتقل می‌شن.

در هیئت مشاور

‫حکایت اون باباهه بود‬
‫به پسرش وصیت کرد‬
‫یه جای زمین کشاورزی گنج قایم کردم‬
‫پسره رفت کل زمین رو زیر و رو کرد‬
‫چیزی پیدا نکرد‬
‫اما در اثر همین شخمی که زد محصول خوبی داد اون سال‬
‫و همین بود گنج وصیت پدرش‬
‫حالا گرچه این تلاش‬ تو
‫منجر به برگشتن پسره نشد‬
‫اما یه شخمی خورد زمین روحت که ممکنه‬
‫گنج واقعی همین باشه‬

سرخط خبرهای فصل


خبر داری فلانی را گرفته‏اند
خبر داری از اعتصاب غذای آن دوازده نفر
خبر داری از تجاوز دسته‏جمعی دیروز
شنیده‏ای از قتل آن ورزشکار به ضربات چاقو
خبر داری هر که لاک زده باشد دستگیر می‏کنند
خبر داری از ساخت موشک‏ سه هزار کیلومتری
خبر داری از ادامه حصر خانگی آن چهار نفر
خبر داری از حال آن دخترک
که به صورتش اسید پاشیده‏اند
می‏دانی که دیروز
فلانی در اعتصاب غذا جان داد ؟!
خبر داری ؟!!!!
که بوسه‏ای در کف خیابانی در وکنکوور
تنها خبر دلنشین این شهر غبار گرفته است ؟!!!
خبر داری چقدر
از صبح‏های آبستن خبر می‏ترسم ؟

من اخبار را
آن جوری می‏خوانم
آن قسمت‏شان را می‏خوانم
که دلم قرار بگیرد
دست خودم نیست
برای من
آب بازی دخترها و پسرها
در آن بعد از ظهر تابستانی
سرخط خبرهای فصل است

ده مرداد نود - سعدآباد

سه‌شنبه، مرداد ۱۱

جوووون

هر وخت یه خانومی رو که باهاش خیلی هم نزدیک نیستی، صدا کردی و در جواب گفت "جوووووون"، سریعا فرار کن.

دفاع از روزه داری

دیروز امتحان کردم. زیاد فشار نیاورد. طرفای ساعت 7 یه کمی تشنگی دیگه اذیت می‏کرد. به هر حال با این وض غروب آفتاب روزه‏داری تقریبن یه چیزی تو مایه‏های اعتصاب غذای خشک حساب می‏شه. اما سبکی خوبی هم داره. یعنی یه جور درگیری جالبه با اراده و هوس‏های روزمره.

حالا بر خلاف موجی که در انتقاد به روزه و روزه داری راه افتاده من یه دفاع مختصری بکنم ازین قضیه. من فک می‏کنم این حمله ها و انتقادهای تند بیشتر حاصل الینه شدن فضاست. روزه رو اصلن از دین اسلام بیارید بیرون. تبلیغات و فشارها و اجبارهای حاکمیتی که اکثرش هم غلطه رو هم بزارید کنار.

روزه داری به خودی خود یه جور تزکیه‏ست. تلاش برای تقویت اراده. شما با یک روز گرسنگی اراده خودتون رو به آزمایش می‏زارید و توانایی خودتون رو در تسلط به خویشتن بالا می‏برید. بعضیا میان می گن که از نظر پزشکی واسه سلامتی فولانه و بهمانه. آخه عزیز من نه که این همه غذاهای چرب که می‏خوریم همه از نظر پزشکی تایید شدن که شوماها گیر دادین حالا به سلامتی. در ثانی قضیه تزکیه اصلن کاری با سلامتی و اینا نداره. تزکیه (البته اگر کسی بهش معتقد باشه) خوبیش به این خودسازی و اراده‏ایه که توشه. بعله ممکنه واسه سلامتی هم کاملن مفید نباشه. گرچه من در مورد آدمای چاق و افرادی که اضافه وزن دارن می‏دونم و پرسیدم که محاسنش از ضررهاش بیشتره. حالا با فرض ضرر داشتن، همه می دونیم که خیلی کارایی که ما انجام می دیم در محیط کار، شب بیداری های امتحان و غیره هم واسه سلامتی ضرر داره اما همیشه اهداف بزرگتری تعریف می‏شن که این ضررها نسبت به اون اهداف، کوچیکن.

حالا من توصیه می‏کنم فارغ از فضای پیرامون، یک روز این رو امتحان کنید. احساس سبکی جالبی بهتون دست می‏ده و احساس خوشایند تسلط و اراده. به دست آوردن احساس خوب و اعتماد به نفس کمترین خروجی روزه داریه.

دوشنبه، مرداد ۱۰

در دین اجباری نیست

این همه سال
توی خانواده مذهبی بزرگ شدم
و کلی دوستان معتقد داشتم
ندیدم حتی یک روزه دار واقعی
که راضی باشه به زحمت دیگرانی که به هر دلیل
نمی خوان یا نمی تونن روزه بگیرن
به نظرم اگه در همه رستورانا باز باشه
و کسی توی هیچ اداره و مکان عمومی محدود نشه
خود مردم جوری رعایت اخلاقی می کنند در مورد روزه دارها
که از صدتای این قوانین زوری و کوفتی موثرتر و بهتر باشه

رمضان دکارتی

امروز گویا یوم الشک است. کاش توی خیلی چیزایی که برامون مبرهن و واضحه هم بتونیم و جرات داشته باشیم که شک کنیم. ما شک می‏کنیم پس هستیم.

حافظ نه

زان می عشق
کزو
پخته شود هر خامی

گرچه ماه رمضان است
بیاور جامی

یکشنبه، مرداد ۹

من از این حجم بزرگ بدبختی دلم می‏گیره

من نمی دونم که این دختره آمنه تحت فشار گذشت کرده یا نه خودش دلش خواسته که از این پسره بگذره. حتی نمی تونم حجم همچین گذشتی رو درک کنم. به نظرم میلیون ها لیتر آب لازمه که آتیش همچین انتقامی توی دل کسی خاموش بشه.

فقط می دونم هر بار که عکس این دختره رو قبل و بعد از اسیدپاشی توی یه سایتی وبلاگی می بینم، تمام موهای تنم سیخ می شه. انگار تفاوت توی صورت بشاش و خندون آمنه قبل از اسیدپاشی و این صورت چروک خورده و ترسناک، درست به اندازه حجم همه بدبختی های ماست. حجم بدبختی بزرگی که از تجاوز خمینی شهر تا خفاش شب و قاتل زنجیره ای زنای مشهد و ... همه و همه توش جا می گیرن. هر بار این عکسو می بینم می خوام جریان زمان رو با تمام قوا به عقب شنا کنم و برگردم به روزی و ساعت و ثانیه ای که دست اون پسر جوون میره که اسید رو بپاشه به صورت آمنه. دستش رو بگیرم و بهش التماس کنم که این کارو نکنه. بعد این عکسو نشونش بدم. بلکه شاید اونم از دیدن این حجم بزرگ بدبختی دستش بلرزه و اون جنایتو نکنه.


صداقت خوراکی‏ها

درب هر خوراکی تازه ای را که باز می کنیم اولین راه ما برای تشخیص کیفیت بعد از مشاهده، بو کشیدن است. دماغمان را نزدیک می کنیم و بو می کشیم، اگر بوی مطبوعی داشت و یا لااقل بویی مطابق انتظار ما داشت، گل از گلمان می شکفد و اگر بوی بدی داشت سرمان را فوری عقب می کشیم و از خوردن خوراکی پرهیز می کنیم.

این موضوع قبل از آنکه به خاطر شامه قوی و تیز ما باشد، به خاطر صداقت بی بدیل خوراکی هاست. همان بویی را می دهند که باید بدهند. نان کپک زده، خامه فاسد شده، غذای مونده، این بیچاره ها با صداقت تمام همان بویی را می دهند که باید بدهند. چرا ما برای تشخیص یک آدم عوضی، یک آدم دروغ گو، یک آدم چند رو، یا یک آدم کلاهبردار، آدم ها را بو نمی کشیم ؟؟؟ چرا صورتمان را نزدیک صورتشان نمی بریم و مثل غذاها بو نمی کشیم که اگر فاسد و مانده بودند به سمتشان نرویم. چون آدم ها در ارائه بوی واقعی شان صداقت ندارند. یکی را می بینی ذاتش آشغال است اما بوی عطرهای گران قیمت کریستین دیور و هرمس را می دهد. یکی هم می بینی آدم نازنینی ست اما یادش رفته یک هفته حمام برود توی این چله تابستان. کاش می شد آدم ها را هم مثل غذاها بو کشید. کاش آدمهای بد هم مثل غذاهای فاسد شده از ده متری بوی گندشان دنیا را بر میداشت و اینقدر وقت و انرژی آدم مصروف شناخت آدم ها نمی شد و بماند که آخرش هم هیچ آدمی را نمی شود شناخت. کاش اینقدر این موضوع جدی بود که آدم اگر کار بدی می کرد، خودش از بوی گند خودش خفه می شد.

شنبه، مرداد ۸

آزمون و خطا

- من کاری کردم که تو ناراحتی ؟
- ناراحت نیستم که تو کاری کردی. ناراحتم برای کارهایی که نکردی



دوری‏م

چند کلیک فاصله داریم و چه اندازه دوریم.

در فراموشی



میم : اگر فراموشی در آدم قوی باشه٬ مثلاً من اصلاً یادم نبود که "میراث" هاینریش بُل رو خونده‌ام٬ فایده‌ی خوندن چیه؟ فایده‌ی آشنا شدن با شخصیت‌های یک کتاب٬ یا عاشقی در دنیای واقعی چیه؟ مبارزه با فراموشی چطوریه؟



ح : کیفیت اثری که در هر حادثه مثل خوندن یه کتاب یا یه تصادف یا یه رابطه یا حتی یه عشق ناکام در ما به جا می مونه، فقط با مقدار جزئیاتی که در حافظه ما ثبت میشه قابل اندازه گیری نیست. اصلن این کیفیت متریک نیست. ممکنه سالها بعد از یه کتاب فقط کلمات موهومی در ذهن باقی مونده باشه، اما شب بیداری ها و درگیری هایی که هفته ها بعد از خوندن کتاب با خودت و شخصیت های قصه داشتی، احتمال داره اثری در تو گذاشته باشه که اون اثر به شکل یه کیفیت دقیق هنوز در زندگیت جاری باشه

سایه یک

از روی تو دل کندنم آموخت زمانه

پنجشنبه، مرداد ۶

هر دونستنی به درد آدم نمی خوره

لا تسئلوا عن اشیا ان تبدلکم تسؤکم

از چیزی سوال نکنید که وقتی براتون آشکار شد، غمگین بشید



- Posted using BlogPress from my iPhone

چهارشنبه، مرداد ۵

مردم زندگی را از سر می گیرند چون حافظه ضعیفی دارند

خداحافظی سرباز در اصل خداحافظی برای همیشه است. این قطارهایی که سربازها را در سراسر اروپا به مرخصی می برند چه بار عظیم ‏ جنون آمیزی از درد را جا به جا می کنند. اگر این راهروهای کثیف می توانستند زبان باز کنند، اگر این شیشه های درد کشیده می توانستند فریاد بکشند و نیز این ایستگاه های قطار ، این ایستگاه های ترسناک ، اگر سرانجام همه اینها می توانستند از دردها و نا امیدی هایی که شاهدش بوده اند فریاد بکشند! آن وقت دیگر جنگی در کار نبود.

ندانستن عیب نیست

واقعا ما مردا، هیچی نمی دونیم از پریود شدن یه زن. از اینکه چه حالیه. چی بهترش می کنه و چی به همش می ریزه. واقعا هیچی نمی دونیم.

سه‌شنبه، مرداد ۴

خام

آدما تغییر نمی‏کنن

مسلمان نیست کسی که این تصویر را ببیند و گریبان پاره نکند

حافظ هشت

باشد
که باز بینیم
دیدار آشنا را

اندرزهایی برای این که شوکه نشوید

عزیزای دلم
نصیحت پدر پیرتون رو گوش کنید و
از روی آواتار کسی توی فیس بوک و توییتر و فرند فید و اینا
راجع به چهره واقعی طرف قضاوت نکنید
معمولن تصویر آواتار هر کسی
ضرب در یک هشتم
می شه چهره واقعی اون بابا

جو

این طور که آمارها نشون می ده، نود درصد پدرمادرهای نسل ما نام بچه هاشون رو در جو گیری مطلق انتخاب کردند

دوشنبه، مرداد ۳

دریغا مجالی


دختر کشتزار
خوشه می‏چیند
سربازی در راه
او را می‏بیند
دریغا مجالی
دریغا مجالی

سربازی در راه
تفنگی در دست
تخته‏ای کودن
آهنی سرمست
دریغا نهالی
دریغا نهالی

کسی نپرسید
سرباز جوان
می‏خواهی برو
می‏خواهی بمان
دریغا سوالی
دریغا سوالی

دختر کشتزار
خوشه می‏چیند
ردی از سرباز
کس نمی‏بیند
دریغا غباری
دریغا غباری

دنبال شاعر این شعر می‏گردم ؟؟؟؟

بامداد یک

می‌دانستند
دندان
برای تبسم نیز هست
و تنها
بردریدند

یکشنبه، مرداد ۲

زن جذاب واسه من

زن جذاب واسه من اون زنیه که وقتی پشت فرمون موقع رانندگی یا شاید پشت چراغ قرمز سرتو چرخوندی به سمتش و صورتتو کمی کج کردی و آوردی جلو، بی حرف پس و پیش با زاویه درست و سرعت و آرامش حساب شده لبش رو بزاره رو لبت و یه بوسه بلند و کش دار و آب دار بهت بده. بعدشم آروم صورتشو بکشه عقب. زن احمق هم از نظر من اون زنیه که در مواجهه با این صحنه می خنده و میگه هه هه این کارا چیه همه دارن نیگا می کنن یا اینکه مجبورت می کنه اصرار کنی و بعدشم با اصرار زیاد تو، با یه زاویه غلط و احمقانه جوری کله شو می کوبونه بهت که یا با چشم می ره تو دماغت یا کتفت می خوره به پیشونیش.

ای زندگی کارمندی با تو سخن می‏گویم

لعنت به کارمندی، لعنت به ذات کارمندی، لعنت به زندگی کارمندی

شنبه، مرداد ۱

جم کن خودتو

دختره هنو بیست و پنجش تموم نشده
آرایش مو و صورتش مث زنای چهل ساله‏س
جای این که منو می‏بینه حیا کنه بچپه تو ماشین‏اش
بر و بر منو نیگا می‏کنه نیشش هم تا بناگوش بازه

حافظ هفت

سلطان
کجا
عیش نهان
با رند بازاری کند
؟؟؟؟؟؟

جمعه، تیر ۳۱

انتظار

زن شرقی همیشه منتظر است


- Posted using BlogPress from my iPhone

پنجشنبه، تیر ۳۰

نظامی یک

کیست
کز عاشقی
نشانش نیست

هر که را عشق نیست
جانش نیست


- Posted using BlogPress from my iPhone

چهارشنبه، تیر ۲۹

مشق دمکراسی

حالا که اکران فیلم پایان نامه تقریبن تمام شده شاید بشود پرسید که چرا باید فیلم پایان‏نامه تحریم شود ؟؟ چرا باید بازیگرانش برای انجام یک پروژه سینمایی که لزوما هم با اهداف آن اعلام موافقت نکرده‏اند، فحش بخورند ؟؟ چرا به جای این که فیلم را نقد فنی و اصولی کنیم، فحاشی و تندروی راه انداخته ایم ؟؟ چون این فیلم موافق نظر ما نیست ؟ یا چون این فیلم از طرف‏ نهادهای خاص در قدرت حمایت می‏شود ؟ چون کارگردانش فلانی و تهیه کننده اش بهمانی‏ست ؟

پایان‏نامه فیلم خیلی خوبی نبود. فیلم خیلی بدی هم نبود. شاید اگر کارگردان فیلم به جای ساخت آن در بستر سیاسی و با اهداف خاص، یک فیلم صرفا جنایی می‏ساخت، فیلم خیلی خوب‏تری می‏شد و حتی می‏توانست در گیشه هم یک موفقیت نسبی پیدا کند. علاوه بر این، کارگردان نشان داد که هیچ شناخت خوبی نسبت به تظاهرات و راهپیمایی‏های دو سال اخیر در تهران ندارد و در بطن آنها نبوده و کار میدانی قابل قبولی هم نکرده و این را می‏شد از دیالوگ‏های بی‏مزه سیاسی بین متصدی فروشگاه صحافی با دانشجوها، یا آن مثلن تظاهرات خنده‏دار توی دانشگاه و یا گفت‏ و گوهای بچه ها در خانه خالی برج نیمه کاره فهمید. حالا این‏که کارگردان جوان و کم تجربه، چرا سراغ چنین موضوعی با چنین رویکردی رفته بماند و اینکه تهیه کننده فیلم و حامیان آن افرادی با وابستگی‏های خاص سیاسی هستند موضوع حرف من نیست.

مسئله دقیقن اینجاست که مگر می‏شود با این دلیل که آزادی برای نظرات همه مهیا نیست، آزادی را برای بقیه هم مسدود کرد ؟ کلاهداری یا شمقدری یا ده‏نمکی یا هر کس دیگر طبق شعارهای خود ما، حق دارند هر چه خواستند بگویند و بنویسند و بسازند. مگر نباید آزادی برای همه باشد ؟ ما باید سعی کنیم که جعفر پناهی و بهمن قبادی هم بتوانند هر چه می‏خواهند در این مملکت بسازند نه اینکه کاری کنیم که دیگران هم نتوانند. پایان‏نامه نظرش این است که جنبش سبز را انگلیسی‏ها ساخته‏اند و انگلیسی‏ها در ایران آدم کشته‏اند. خوب نظرش را باید بگوید.

در مورد بازیگرها و عوامل فیلم هم، مگر یک بازیگر تعهد داده که با نظرات کارگردان فیلمی که در آن بازی کرده، موافق باشد ؟ چه بسیار فیلم‏ها که در دنیا ساخته شده و بازیگرانی در آنها بازی کرده‏اند و اصلن هم هیچ ربطی به آرمان‏های مورد نظر سازندگان نداشته‏اند. کار حرفه‏ای همین طوری است.

بیایید یک فرض فانتزی بکنیم. اگر جمهوری اسلامی اصلن کلن ساقط می‏شد، آیا موافقین آن حق نوشتن و فیلم ساختن و کار فرهنگی داشتند یا نه ؟ آیا ده نمکی حق داشت اخراجی های 4 را بسازد ؟ آیا کلاهداری و شمقدری و امثالهم می توانستند فیلم بسازند و آرمان های مورد نظر خودشان را تبلیغ کنند ؟ به نظرم اینهایی که امروز این همه به فیلم هایی مثل پایان نامه و اخراجی ها می تازند، همان هایی هستند که اگر معاونت سینمایی وزارت ارشاد دستشان بود، چنان ممیزی راه می انداختند که از خجالت ممیزی امروز وزارت ارشاد در می آمدند.

تو


دختر لباس‏های رنگ رنگ
و مکث‏های طولانی
بیشترین زنی که همیشه دوست ‏داشته‏ام
تویی

رومی پنج

ما را کنار گیر
تو را
خود کنار نیست

عاشق نواختن
به خدا
هیچ عار نیست

تا کار و بار
عشق هوای تو
دیده ام

ما را تحیریست
که با کار
کار نیست

بال و پر

این حوصله‏ها دیگر در من نیست
شاید علائم میانسالی باشد
یا نشانه‏های یک بیماری مزمن
در آستانه سی سالگی
این کارها مال نوجوانی هایم بود
من دیگر انرژی این کارها را ندارم
که بوسه یاد کسی بدهم
معاشرت تمرین کنم
مشق آغوش بدهم
خامی‏‏های دخترانه را حوصله کنم
تربیت اسف باری را عوض کنم
و دست کسی را بدزدم از روی پای خودش
بگذارم روی گردنم
که اینجا را نوازش کن بچه جان

سه‌شنبه، تیر ۲۸

مدارک زیر صندلی است

رفتم یه سر انبار شرکت با ماشین مدیرعامل. وقتی برگشتم زنگ زدم به راننده اش گفت ماشین رو همون دم شرکت بزار کارت و مدارکم بزار زیر صندلی، یه یادداشت هم بزار که بدونه کارت و و مدارک زیر صندلیه. منم همین کارو کردم. ماشینو گذاشتم دم شرکت و یک کاغذ نوشتم که مدارک زیر صندلی است. دو ساعت بعد راننده‏اش بهم زنگ زد که فلانی خدا رو شکر که من زودتر اومدم سراغ ماشین. من گفتم آخه مگه چی شده. گفت که آخه چرا اینطوری یادداشت نوشتی. گفتم مگه چی نوشتم. گفت نوشتی مدارک زیر صندلی است. خیلی بی احترامیه این کار. با بی حوصلگی گفتم ببخشید کجاش بی احترامیه. گفت : باید می نوشتی : جناب آقای مهندس ...... بعد از سلام و احترام و عرض خسته نباشید. مدارک زیر صندلی است.

دوشنبه، تیر ۲۷

دلم خواست

تیغ جفا گر زنی
ضرب تو آسایشست

هر کسی از ظن خود

فاکتور اومده رو میزم که فلان مبلغ برای تعمیر گوشی آیفون. فکم افتاد که کدوم شارلاتانی تعمیر گوشی آیفونشو کرده تو پاچه شرکت. کاشف به عمل اومد که منظور، آیفون تصویری بوده. واقعا دنیا رو آدم از دریچه خودش می بینه هااااااا

رومی چهار

ای شنیده
وقت و بی وقت
از وجودم ناله‏ها

ای فکنده آتشی
در جمله ی اجزای من

درد و رنجوری ما
را
دارویی غیر تو
نیست

ای تو
جالینوس جان
و
بوعلی سینای من

جمعه، تیر ۲۴

شراب لعل و جای امن


- Posted using BlogPress from my iPhone

چهارشنبه، تیر ۲۲

Adieu

باید قبول کرد که همه ما "خداحافظ گری کوپر" رو به خاطر نصفه اولش دوست داریم !!!


- Posted using BlogPress from my iPhone

ینی استاد کاربن گذاشته‏ها

سه‌شنبه، تیر ۲۱

خاتمی

"تا زمانی که مجری و ناظر انتخابات مطمئن نباشند و هر دو از یک جریان باشند، مطمئنا انتخابات سالم نیست. برگزار کنندکان انتخابات از معتمدان کشور باید باشند. نه آنکه از یک گروه خاص با تندروانه ترین افکار، مسئول باشند. بیایند از همین احزاب موجود افرادی را بدین منظور انتخاب کنند تا انتخابات سالم تری داشته باشیم، اگر شرایط فراهم نشد حتما در انتخابات شرکت نکنیم"

از وقتی حرفای دیروز خاتمی رو خوندم، سرم درد می‏کنه. هنوز البته هیچ مرجع موثقی حرفای خاتمی رو تایید یا تکذیب نکرده. اما همینطوری دارم فکر می‏کنم و نمی‏تونم از فکر حرفا و جملاتش بیام بیرون.

نشان قدم نا تمام خواهد ماند

دوشنبه، تیر ۲۰

رفع ف‏ی‏ل‏‏ت‏ر شد

کلن ف‏ی‏ل‏ترینگ مث اینکه از کار افتاده و تمامی سایت‏ها به خوبی و نیکی باز می‏شه. مث اینکه مسئول مربوطه دستش خورده به دکمه شات داون

دو دقیقه بعد : ف‏ی‏ل‏ترینگ برگشت، برید سر کاراتون

یه دیقه بعد : گوگل پلاس ف‏ی‏ل‏ت‏ر شد

سعدی یازده

عشق را آغاز هست
انجام نیست

پوک

هی پوک پوک پوک پوک پوک پوک
خوب باشه بابا
پوک بک
حالا چی مثلن ؟؟!

یکشنبه، تیر ۱۹

کار خواهم کرد

- مزاحم کارت نباشم ؟
- کارم توئی
- پس به کارت برس

گر چه پایان راه ناپیداست

این بار طوری می‏روم
که غباری هم به جا نماند

حافظ شش

عیسی دمی کجاست
که احیای ما کند

شنبه، تیر ۱۸

و تبسم را بر لب ها جراحی می کنند

باز اگه جراح خوبی بودن موردی نداشت

دوست معمولیمه

از این ترکیب حال به هم زن "دوست معمولی" چه سوء استفاده ها که نشده

ژانر

این آدمایی که بعد از تموم شدن یه رابطه، شروع می‏کنن از انواع روش‏هایی که ممکنه به گوش اون طرفشون برسه، اعلام می‏کنن که الان همه چیز خوبه و راحتن و ریلکس و بهتر که اصلن تموم شد اون رابطه کوفتی و اینا. باشه باشه. همونی که شوما می‏گی صحیحه

از آدم دروغ‏گو متنفر بودن

یه تجربه شخصی دارم که اونایی که در گفت‏و‏گو اصرار دارن که مثلن از دروغ و آدم دروغ‏گو خیلی بدشون میاد و متنفرن، معمولن به صورت حرفه ای دروغ می‏گن. برا همین هم هست که گارد لفظی دارن در مقابلش. وگرنه کسی که دروغ گو نباشه ، خیلی دغدغه‏ای هم در موردش نداره که هی اعلامش کنه. اینو البته در مورد باقی صفات مذموم مث خیانت و وقاحت و اینا هم میشه بسط داد.

وض اینه

دوست دخترم نداریم دعوتمون کنه کنسرت علیزاده و ناظری

سعدی ده

یکی را دست حسرت بر بناگوش
یکی با آن که می خواهد هم آغوش

جمعه، تیر ۱۷

همانا

ان مع العسر یسری
کو پس ؟؟؟؟!!


- Posted using BlogPress from my iPhone

آزاااااد

نه بسته ام به کس دل
نه بسته کس به من دل
از هفت دولت آزادم



- Posted using BlogPress from my iPhone

رومی سه

ما را تو به زرد و سرخ مفریب
کز خنجر عشق روی زردیم


- Posted using BlogPress from my iPhone

پنجشنبه، تیر ۱۶

شب جدایی

نشان زلف دلبری

ز بخت من سیه تری

بلا و غم سراسری



- Posted using BlogPress from my iPhone

سه‌شنبه، تیر ۱۴

سعدی نه

نظری که سر نبازی
ز سر نظر نباشد

خلاس


کی بود زنگ زد
کجا بودی که تلفنت خاموش بود
چرا جوابمو ندادی
تو مهمونی با یارو چی می گفتی
این کیه کامنت می زاره برات
الان چند ساعته کلاست تموم شده
چرا دو ساعته اشغالی
ته برگ این چک به نام کیه
با فلانی اون ساعت اونجا چی کار می کردی
تو قبلن اینجا اومده بودی
...
...

شروع این سؤالا
واسه رابطه
تیر خلاصه

هیجانات جوانی

طرف هنوز فرق چپ و راست رو نمی دونه، اون وخ به خودش می گه فعال سیاسی. چرا ؟ چون یه بار گرفتنش اذیتش کردن

دوشنبه، تیر ۱۳

حافظ پنج

با تو
تا روز
خفتنم
هوس است

یکشنبه، تیر ۱۲

چه غلطا

دیشب گله زلفش، با باد همی کردم ................... غلط کردم

ما برای ماندن گوریل انگوری کاری نکردیم


ما باید همان روز
که شهربازی را تعطیل کردند
اعتصاب غذا می‏کردیم
همان روز که بنیاد و شهرداری
به آن توافق کثیف رسیدند
و مجسمه خندان گوریل انگوری را
کشان کشان از در شهربازی رد کردند
ما همان روز باید می‏نشستیم کف خیابان سئول
تحصن می‏کردیم
نباید می‏گذاشتیم شبانه خاطراتمان را
خنده‏هایمان را
کودکی غبارگرفته‏مان را
با ماشین‏های بزرگ و سیاه
اوراق کنند
باید یک زنجیره انسانی می‏کشیدیم
دور تا دور شهربازی
بعد آدم‏های معروف می‏آمدند به یاری‏
خودمان دستگاه‏ها را روشن می‏کردیم
پر از چراغ‏های چشمک‏زن می‏شد شهربازی
شهرام ناظری می‏آمد
پشت به گوریل انگوری
کنسرت می‏داد
"یادگار دوست" برایمان می‏خواند
بعد من یک گوشه‏ای کنار حوض
تو را پیدا می‏کردم
با همان لباس‏های بیست سال پیش
و در میان هیاهوی تحصن بزرگ
لبانت را
می‏بوسیدم

تیر نود - در رخت‏خواب

در ستایش غرور

در هر فعل بسیار متواضعانه‏ای، لایه‏هایی از تظاهر ریاکارانه‏ای نهفته است.

رومی دو

چه امکان گریز است
که در دام کمندید

چهارشنبه، تیر ۸

وقتی که گیسوانت را به دست باد می‏دادی

در تمام این سال‏ها
که تو برای خودت
زندگی می‏کردی
می‏رفتی سر کار
می‏رفتی شهربازی
می‏رفتی سینما
دل می‏بستی
دل‏ می‏کندی
می‏خوابیدی
خواب می‏دیدی
در تمام این سال‏ها
من ...
عاشقت بودم
همین گوشه کنارها
تماشایت می‏کردم

صندلی پشتی‏ات در سالن سینما
آن وقت که سر بر شانه‏ای فیلم تماشا می‏کردی

به تماشایت روی ترن هوایی
وقتی که جیغ می‏کشیدی و فریاد می‏زدی

کنار مزارع طلایی گندم
وقتی که گیسوانت را به دست باد می‏دادی

کنار کیوسک تلفن روبروی خانه‏ات
و به تماشای قدم‏های آرامت
وقتی به سر کار می‏رفتی

در تمام این سال‏ها
بی آن‏که بدانی
بی‏ آن‏که حتی نامم را شنیده باشی
تماشایت می‏کردم

و این نامه هم حتی
هرگز به دست تو نخواهد رسید
و تو هیچ‏گاه نخواهی دانست
که کسی
این‏گونه بی‏صدا و آرام
عاشقت بوده است

خرداد نود

فتنه نود

تبارک الله واقعا
از این فتنه ها که در سر ماست

سعدی هشت

او به فغان آمدست
زین همه تعجیل ما
ای عجب و ما به جان
زین همه تأخیر او

سه‌شنبه، تیر ۷

یکشنبه، تیر ۵

برای پوشش نمی‏شود قانون وضع کرد

ناظم الاطباء در تعریف لغت قانون در فرهنگ خود می‏نویسد : حکم اجباری که از دستگاه حکومت مقتدر مملکتی صدور یابد و مبنی و متکی بر طبیعت عالم تمدن و متناسب با طبیعت انسان باشد و بدون استثناء شامل همه ٔ افراد مردم آن مملکت گردد و اغراض مستبدانه ٔ اشخاص را در آن دخالتی نباشد.

این عبارت که "اغراض مستبدانه اشخاص را در آن دخالتی نباشد" یعنی این که قانون باید قابل اندازه‏گیری و به اصطلاح متریک باشد وگرنه سلیقه مجریان، روش اعمال آن قانون می‏شود و این یعنی که این قانون عقل‏گریز است. مثلن نمی‏شود قانون وضع کرد که هرکس غمگین باشد مجرم است چون غمگین بودن قابل اندازه‏گیری نیست و شما با وضع این قانون، دست مجریان قانون را برای انواع برخورد سلیقه‏ای بازمی‏گذارید.

موافقین نسبتا محترم قانون امنیت اخلاقی، توجه کنید که برخورد با پوشش آدم‏ها -گذشته از ارتباط آن با حوزه عمومی یا خصوصی و به غیر از موارد استثنای بسیار کلی- به دلیل گستردگی انواع پوشش قابل اندازه‏گیری نیست و مجریان و ضابطان، در اکثر موارد (به غیر از موارد معدود) می‏توانند عشقی و سلیقه‏ای با قضیه برخورد کنند و این می‏شود همان اغراض مستبدانه اشخاص که به شدت در این قانون وجود دارد و این قانون را عقل‏گریز و حتی عقل‏ستیز می‏کند. برای همین هم هست که شما یک ون می‏بیند که هفت تا زن و دختر را با پوشش‏های مختلف در آن‏ها دستگیر کرده‏اند که با دیدن بعضی‏هایشان با تعجب داد می‏زنید : "اینو دیگه واسه چی گرفتن ؟؟!!!؟"

گفتم که در جریان باشید.

شنبه، تیر ۴

رومی یک

عجب عجب !!
که برون آمدی به پرسش من
ببین ببین ...
که چه بی طاقتم ز شیدایی
مرو مرو
چه سبب زود زود می‏بروی
بگو بگو ...
که چرا دیر دیر می‏آیی

چهارشنبه، تیر ۱

خموشانه

چرا وختی دستگاه مشترک مورد نظری خاموش است، آدم به فکر فرو می رود ... هر چه مورد نظر تر، فکرها عمیق تر

مسئله شورت است

شما اصلن یه عکس با شورت ورزشی داری ؟!؟
ندارم اما تا دلت بخواد عکس با شورت معمولی دارم

شفاف گری

من خیلی عذر می خوام. آیا شفاف سازی همون افشاگریه ؟!!؟

سعدی هفت

بنشینم و صبر پیش گیرم
دنباله ی کار خویش گیرم

دوشنبه، خرداد ۳۰

چشم بستگی

بهم گفت : یه چی بگم نه نمی گی ؟!!!!
بهش گفتم : "آره" گفتنای چشم بسته خیلی وخته که از ما گذشته

مینیون

اگه از نقطه نظر خوب بهش نیگا کنیم، فکر بدیه اما اگه از نقطه نظر بد بهش نیگا کنیم، فکر خوبیه
Minion / Megamind

شنبه، خرداد ۲۸

سعدی شش

ستمگرا دل سعدی بسوخت در طلبت

سگ و گربه

در این عکس سگ داره می زنه، گربه داره می رقصه

سگ و گربه

این مثلی که می گن "سگ می زنه و گربه می رقصه"، مثل جالبیه ها. فک کن ؟!! سگ بزنه و گربه برقصه


رقصی چنین میانه میدانم آرزوست

The city of Vancouver riots on June 15, 2011 after Canucks Stanley Cup loss
with special thanks to Reza Khanaki

آن که در عشق ملامت نکشد

دیروز که روز مرد بود، زنی به من می‏گفت با نیشخند که همه سال روز مرد است، تو فقط یک مرد بیار.



چهارشنبه، خرداد ۲۵

به تماشای آب‏های سپید

به دوست دخترش گفت

بعد ما زرتی نری دوس پسر بگیری
عده نیگر دار یه کم

ببو

ببو
ببو
ببو
ببو
این صدای آژیر آمبولانسی‏ست
که پشت چراغ قرمز کنار شرکت ما گیر کرده است
و قرار است یک نفر را نجات بدهد
و اعصاب صد نفر دیگر را به گا

سعدی پنج

نشان عاشق آن باشد که شب با روز پیوندد
تو را گر خواب می گیرد نه صاحب درد عشاقی

یکشنبه، خرداد ۲۲

حق مسلم ماست

بی‏بی‏سی فارسی : مردم ایتالیا یکشنبه در یک همه پرسی درباره از سرگیری تولید نیروی برق به وسیله انرژی هسته ای شرکت خواهند کرد.

این عبارت یک پیام مهم دارد. انرژی هسته ای (و همه چیزهای مشابه آن) حق مسلم هر ملتی‏ست، اما تصمیم گیری در مورد داشتن یا نداشتن آن حق مسلم تریست.

شنبه، خرداد ۲۱

ممنوع است

جواب

داشتن همکار خالی‏بند برای رفع کسالت صبح شنبه عالیه. قشنگ جواب می ده هااااا

نفر بعدی خودت باشی

توجه دارید که وقتی به کسی می گید "غم آخرتون باشه"، با توجه به قانون بقای ماده و انرژی دارید مرگ زودهنگام طرف رو قبل از باقی عزیزانش آرزو می‏کنید ؟!!!؟

سه‌شنبه، خرداد ۱۷

سایه

بایو

قانون اول بیومکانیک این طوری که دوستان می گن از این قراره که خارش هر نقطه از بدن با میزان دسترسی به اون نقطه برای خاروندن نسبت عکس داره

دوشنبه، خرداد ۱۶

حافظ چهار

مردم در این فراق و
در آن پرده راه نیست

یا هست و
پرده دار نشانم نمی‏دهد

بازی

مافیا که بازی کردیم وسطای بازی حاضر بودم روی یه رفیق 10 ساله شرط ببندم که مافیا نیست و پلیسه. بعد آخرش مافیا از آب دراومد. همسر یه دوست دیگه‏مون هم بود که خیلی مصر بودم پلیسه. اونم مافیا دراومد. بعد یه دوست خیلی صمیمی هم کیلید کرده بود که من مافیام و اونم اشتباه می کرد چون من پلیس بودم. بازی که تموم شد حس کردم چه‏قدر سخته که اصرار کنیم روی تشخیصامون در مورد آدمای دیگه وقتی این‏قدر این تشخیص ها می‏تونن از واقعیت دور باشن. در حالی که ما توی زندگی تقریبن روی بیشتر شناختامون از آدما اصرار داریم.

تعطیلات

یه چیزی نام ببر که همیشه خوشحال می ری توش و غمگین ازش میای بیرون.

پنجشنبه، خرداد ۱۲

سعدی چهار

از دولت وصالش حاصل نشد مرادی
وز محنت فراقش بر دل بماند باری


- Posted using BlogPress from my iPhone

چهارشنبه، خرداد ۱۱

ای بی خبر بکوش

چه بی خبرند آنها که در این مملکت تنها دریچه کسب خبرشان روزنامه و رادیو و تلویزیون است.

سه‌شنبه، خرداد ۱۰

date Mon, Jan 14, 2008 at 10:48 AM

یک بار سوار تاکسی بودم در کریم خان که ترمز کرد پشت چراغ راهنمایی سر حافظ. ساعت 10 شب بود. جوانکی آن جا بود که راه می رفت و می لرزید و مرتب به این طرف و آن طرف ندا می داد که "سر جمهوری 2 نفر" و بعد تاکید می کرد که "کرایه 500 تومنه هاااا". در حالی که نه کسی آنجا بود و نه طرف اتوموبیلی داشت. راننده گفت بیچاره دیوانه است. و بعد گفت : "دیوانگی البته بد نیست، زمانه زمانه بدی ست برای دیوانه شدن".

دیه

می‏گن دیه بیشتر شده. قیمت خون آدمیزاد با نسبتی عجیب با قیمت گوسفند و شتر بالا می‏ره. اما قیمت آدم زنده همین‏جوری داره میاد پایین.هیچ نسبتی حتی با قیمت گوسفند و شتر هم نداره.

صداهای جرم گم شدند


دوباره رفتم برای دیدن "جرم" کیمیایی، با کمال تعجب متوجه شدم صداهای دوبله از روی فیلم برداشته شده و صدای خود بازیگرها جایگزین شده. خیلی نسخه دوبله شده بهتر بود. حال و هوای بهتری داشت. جالب اینکه خیلی دیالوگ‏ها عوض شده بود. یعنی سر صحنه یک چیز گفته بودند و در دوبله یک چیز دیگر که متن‏های دوبله هم بسیار جذاب‏تر بود. صداهای جرم رسما گم شدند چون هر چه سایت‏های خبری را هم می گردم خبری یا توضیحی در این‏باره پیدا نمی کنم.

ميهمان خانه مهمان كش روزش تاريك


خواهران و برادرانم تقاضای بنده را بپذیرید و بر احساسات، روحیات و دغدغه‌های فردی‌تان، به خاطر خدا و مردم، غلبه کرده و آنها را به نفع یک حرکت منطقی و تدریجی کنترل کنید. به خصوص جوانان عزیز میهنم، با همه حقی که در عصبانی و احساساتی شدن در زیر فشارها و سرکوب‌ها و دروغ‌ها و تهمت‌ها دارند، به خاطر نسل خودشان و آینده مردم و مملکت‌شان باید برخوردهای ولو واکنشی و احساسات پاک‌شان را کنترل کنند و درس‌های تاریخ پرفراز و نشیب و مملو از درد و رنج و هزینه‌های بسیار ایران عزیز را آویزه گوش‌شان نمایند و الا صداقت و شجاعت ستودنی و قابل احترام‌شان برای دستیابی به آزادی و عدالت کافی نیست.

دوشنبه، خرداد ۹

از شش جهتم راه ببستند

عقل گوید شش جهت حدست و بیرون راه نیست

عشق گوید ... حق با شماست


- Posted using BlogPress from my iPhone

یکشنبه، خرداد ۸

ننشسته ای چه دانی

شب را تحمل کرده ام / بی آنکه به انتظار صبح مسلح بوده باشم


- Posted using BlogPress from my iPhone

شنبه، خرداد ۷

کلاس زبان دارم

با آدم های خیلی با برنامه که صد جور کلاس و برنامه ریزی دارن نباید رفاقت کرد. این آدما هیچ وقت به دلتنگی و گرفتاریت نمی رسن چون گرفتارن خودشون. فقطم وقتی خودشون گیرن یا تنهان یادت می کنن.


- Posted using BlogPress from my iPhone

جمعه، خرداد ۶

ح ر ف

حرف نزن
حرف می زنی، هم می زنی


- Posted using BlogPress from my iPhone

صمد گربه و فخری و خودش سه تایی

- اسلحه -حالا هر جورش- باهاس صیغه آدم بشه.

"جرم" را دیدم.




- Posted using BlogPress from my iPhone

چهارشنبه، خرداد ۴

بالا

بالاترین خوندن مث معاشرت کردن با آدمای خالی بند می مونه، هیجان زده می شی اما تهش هیچی نیست. بالاترین می خونی باید حواست باشه که اخبار رو همه رو ضرب در چهل درصد ضریب اغراق، بیست و پنج صدم ضریب خالی بندی و پنج درصد ضریب عناد بکنی. بعد تازه شاید یه چیزایی دستت بیاد

سه‌شنبه، خرداد ۳

اینجا بشکنم یار گله داره

یکی از بدبختی های ما ایرانی های گویا مسلمان تلویحا غرب زده اینه که از هر مناسبتی سه تا داریم. یه اسلامی یه باستانی یه دونه هم جهانی از خیر هیچ کدومش هم نمی شه گذشت. یه روز زن اسلامی، یه دونه جهانی یه دونه باستانی. یه بار روز عشق جهانی، یه بار باستانی، یه بار اسلامی (که گویا جدیدا کشف شده). بعد در بعضی مناسبت ها هم اینها جداگانه عمل می کنند. این عید داره اون عاشورا داره اون یکی کریسمس داره بعد اینا میفته رو هم اصلن یه وضعی می شه. خلاصه بد گرفتاریم آقا بددددد

سعدی سه

و ما ابری نفسی و لا ازکیها
که هر چه نقل کنند از بشر
در امکان است

دوشنبه، خرداد ۲

بربری و نوشابه

ته جیبم را ریختم بیرون، یک صد تومنی هم از تو داشبورد پیدا کردم. جمعش شد هزار و صد تومن. و سر نونوایی بر نیاورون سلامت، که یه بربری ازش گرفتم و از بقالی بغلی هم یه آب میوه و زدم به بدن. دویست تومن هم دادم به یه گدای مهربان. سر بالا و شکم سیر


- Posted using BlogPress from my iPhone

یکشنبه، خرداد ۱

پیچ

توضیح می دهی
باور نمی کنند
توضیح نمی دهی
دلخور می شوند
اعتنا نمی کنی
عصبی می شوند
اعتنا می کنی
جو گیر می شوند
عصبی می شوی
فرار می کنند
عصبی نمی شوی
حمله می کنند
باور نمی کنی
توضیح می دهند
باور می کنی
خرت می کنند


- Posted using BlogPress from my iPhone

سید خندان

اتفاقن صفاتی که محمد خاتمی را به نداشتن آنها متهم می کنند در آدم‏های سیاسی و حتی غیر سیاسی این مملکت چه امروز و چه در طول تاریخش اصلن نایاب نبوده که هیچ، فراوان هم بوده است. این کشور پر بوده همیشه از آدم‏های صریح و مثلن با شهامت و اهل تاخت و تاز زود رسیدن و متاسفانه هرگز نرسیدن. از قضا همین صبوری و مدارا و نگاه کلان داشتن و اصلاح طلب واقعی بودن است که در این مرز و بوم همیشه قحط بوده است. همین که کسی محبوبیت آنی‏اش را فدای مصلح بودن ذاتی‏اش بکند.

شنبه، اردیبهشت ۳۱

شاهدان

بالشم
پیرهنم
چراغم
همه شاهدند
که تا بامدادان آخرین روز ماه
بیدار و بی‏تاب ماندم
ساعتی به انتظار تو
ساعتی در کنار تو
ساعتی به بدرقه‏ات
و تا سپیده بو کشیدنت

سف سطه

مثلن گاهی شاید یهو ناگهانی یه جورایی تقریبن بعضی چیزا یه طوری باشه

نگران

جوانتر که بودم
انگار
اردیبهشت در دلم بود
زورم زیاد بود
اعتماد به نفس بالا
سی و یک اردیبهشت راه میافتادم به عربده کشی
که اردیبهشت در دل ما ادامه دارد
حتی اگر شب و روز
بر ما گلوله بارد
اما الان بند شدهام به همین بوی درختها
که بهشان میگویم بوی جفتگیری درختها
این بوی عجیب
که هر مرد بالغی و هر زن از آب گذشتهای
میداند که شبیه بوی چیست
و وقتی میپرسی یا میگویی
ریز میخندند
خلاصه بند شدهام به همین بوی درختها
نگرانم که تمام شود
خرداد که بیاید
این بو میرود
و بدون اینکه به تقویم نگاه کنی
میتوانی رفتن اردیبهشت را از بوی هوا بفهمی
حس پیری دارم
نگرانم
از همان جنس نگرانیهای تمام شدن غزلهای سعدی
که مثلن غزلی نماند که نخوانده باشماش
نگران رفتن اردیبهشتم

حافظ سه

نقش
خیال
روی تو
تا وقت صبحدم


بر کارگاه دیده بی خواب
می زدم

آخرین سپیده دم اردی بهشت

- Posted using BlogPress from my iPhone

چهارشنبه، اردیبهشت ۲۸

بلیت

منشی شرکت یه بلیط آورده داده دستم می گه این بلیط برگشته، تاریخ رفت هنوز مشخص نشده. یعنی من الان می دونم کی بر می گردم اما نمی دونم کی می رم یا همچی چیزی

حافظ دو

عشق
کاری‏ست
که موقوف هدایت
باشد

غالبن
این قدرم
عقل و کفایت
باشد

ایده

از پیغوم پسغوم بدم میاد وگرنه همین جا واست می نوشتم که نبودنت اعصابمو گاییده

اين دم نکنم نشاط کی خواهم کرد


از خیام زیاد باید گفت. در شهر نسیه‏های بی سر و ته و آرزوهایی که افق برآورده شدن‏شان از نقطه تلاقی خطوط موازی هم دورتر است و در زمانه‏ی سال بی پایان نان و تره که گویا هیچ‏گاه قصد ندارد به نان و کره برسد و در میان مردمانی که از اخلاق تا خشونت‏شان فقط در گرو اجر ثواب و وحشت عقوبت گناه است، از خیام و هیچ‏های خانمان برانداز، زیادتر باید گفت. باید که پیاله پیش آورد، می باید خورد، آب نقد بر عطش نسیه باید ریخت و خوش باید بود که همین به اصطلاح و فقط مزرعه توشه اندوزی، بستر چه بسیار عاشقان سربه‏دار و زیبایی‏هایی‏ بوده است که چشم زیباشناس و اهل نظر خواهد که قدر حال بداند و هر آن این سه‏بعدی پرپیچ را پایان جهان بداند. در سرزمین قصه‏های حسین کرد و پر چانه‏های الی‏الابد، ایجاز خیامی باید که چهارپاره کند مثنوی‏های هفتاد من کاغذ را.

لب بر لب من نهاد و می گفت به راز
می خور که بدین جهان نمی آیی باز

بیست و هشت اردی‏بهشت، روز بزگداشت عمر خیام

سه‌شنبه، اردیبهشت ۲۷

بانجی

گفتم نیای می میرم
نیومدی
منم همه سعی ام رو کردم ولی خوب همیشه همه چیز اونطوری که آدم می خواد جلو نمیره دیگه، خلاصه زنده موندم الانم جات خالی دارم می رم با بچه ها بانجی جامپینگ.


- Posted using BlogPress from my iPhone

دوشنبه، اردیبهشت ۲۶

ر ف ی قاف

رفیقی دارم که به معنای کلمه رفیق است، یعنی دقیقا ر ف ی قاف


- Posted using BlogPress from my iPhone

یکشنبه، اردیبهشت ۲۵

تا که شب چه زاید باز


هر روز صبح منتظر کار تازه ی دکتر احمدی نژادم. یعنی صبح که روزم را شروع می کنم، حتم دارم برای امروزم هم سورپرایزی چیزی خواهد داشت.

به شعر آرم این نامه را


بیا تا به شادی خوریم و دهیم
چو گاه گذشتن بود بگذریم




بیست و پنج اردی‏بهشت
روز بزرگ‏داشت فردوسی بزرگ

و به یاد استاد ابوالحسن صدیقی و مجسمه مرمرین میدان فردوسی تهران




شنبه، اردیبهشت ۲۴

سعدی دو

گر دلی داری
به دل بندی
بده

ضایع آن کشور
که سلطانیش نیست

شب عاشقان بی دل

یا ایها المزمل
قم اللیل الا قلیلا


- Posted using BlogPress from my iPhone

جهانکودک

مثل همیشه ات و همیشه ام

پنجشنبه، اردیبهشت ۲۲

ز

زنهار
از توییت یکصد و هفتم ات
زنهار

- Posted using BlogPress from my iPhone

آخی

فکر کن ...
ما هم یک روز
عاشقانه های جوانی هایمان را
برای جوانکی با شور باز خواهیم گفت
و او در حالی که زیر چشمی به صفحه تلفن اش نگاه می کند
آهی می کشد و می گوید : "آخی ............................... "



- Posted using BlogPress from my iPhone

حافظ یک

تو و طوبی
و ما و قامت یار

فکر هر کس
به قدر همت اوست


- Posted using BlogPress from my iPhone

تگ

مامان بزرگم وسط حرف های خواهر و برادرم وارد شد و پرسید تگ گردن یعنی چی و حالا خواهرم بیست دقیقه ست داره مفهوم تگ کردن رو واسه مامان بزرگم توضیح می ده و وضعیت بسیار بانمکی شده.

چهارشنبه، اردیبهشت ۲۱

سعدی یک

عمر برف است و آفتاب تموز *
اندکی ماند و خواجه غره هنوز

*تموز : ماه اول تابستان

- Posted using BlogPress from my iPhone

سه‌شنبه، اردیبهشت ۲۰

به راه بادیه مردن

همیشه همین طوری است. کسی در جهان اصالتن با مسیر کاری ندارد. حال در مسیر نیست برای کسی. همه طرفدار مقصدند. فقط و فقط اگر مقصد خوشایند باشد و اطمینان داشته باشند که مقصد باب میل خواهد بود، به مسیر هم گوشه چشمی دارند. و همین "گوشه چشم" هم اگر بر حسب تصادف و اتفاق، مقصد خوب از آب درنیامد، تبدیل می شود به "فحش و فضاحت". آدمی خواهی نخواهی نتیجه گراست. مسیر را به عشق نتیجه‏اش می رود. در حالی که بیشتر زندگی ما در همین مسیرهای با نتیجه نامعلوم سپری می شود. و خوب بیشترش هم طبعا با نارضایتی و خوددرگیری و فضاحت همراه است. این تردید در حصول نتیجه دلخواه، در رابطه دوچندان می شود. برای همین هم هست که بیشتر روابط انسانی شبیه سرمایه گذاری اند. رابطه را هم جان به جانش بکنی افق‏اش تردید است و شک. ذات رابطه مجبور می کند آدم را که یا با مسیر حال کند یا به گاییدن برود. امروز نرود فردا می رود. نتیجه رابطه همان مسیرش است. تناقض رابطه دقیقن همین جاست. و درست برای همین است که اکثر ملت در روابط انسانی شان به گاییدن می روند. یک سال دو سال با یکی حال می کنند بعد آخرش که جدا شدند، فحش را می کشند به همان سالها و قیافه آدم های مغبون را به خودشان می گیرند. انسان فانی خودخواه، همه چیز را فقط برای خودش و ابدی می خواهد و غافل است از اینکه وجود خودش اولین قسمت غیرابدی ماجراست.

یکشنبه، اردیبهشت ۱۸

بي لين

به خوابي آرزومندم وليكن / سر بي دوست چون باشد به بالين

تهران سه و سي و سه بامدادان يكشنبه هجده اردي بهشت







- Posted using BlogPress from my iPhone

شنبه، اردیبهشت ۱۷

پيشكشي

تلفن يك قسم تلگرافي ست كه با دهن حرف مي زنند و با گوش مي شنوند. اين سفر كه معين الملك آمد، يك دستگاه آنرا همراه پيشكش آورده است. از اتاق شمس العماره تا اينجاكه باغ سپهسالار است كشيده ايم.

يك صفحه تخته ي سوراخ سوراخي دارد كه انسان به همان سوراخ ها حرف مي زند و دو اسباب است كه به گوش گذاشته مي شنوند.

از اينجا با ميرزا محمد مليجك و آقا محمد نايب سرايدار صحبت شد. مثل اين است كه در حضور حرف مي زنند.

مليجك كوچك را خواستيم با او حرف زديم، به عينه گويا مليجك پيش ماست. خيلي چيز غريبي ست و ما تا به حال اين اسباب را نديده بوديم.

يادداشت هاي روزانه ناصرالدين شاه / ١٣٠٠ - ١٣٠٣ قمري / به كوشش پرويز بديعي





- Posted using BlogPress from my iPhone

اپيلاسيون

كه از وجود تو مويي
به عالمي نفروشم


- Posted using BlogPress from my iPhone

Angry birds 2

حالا فلسفشو بيخيال ....
بيا Angry birds بازي كنيم. منتهي واقعي. تو پرنده خشمگين باش و منم مي شم خوك تخم مرغ دزد ...
بپر تو بغلم


- Posted using BlogPress from my iPhone

استشهاديون

ساختار بازي angry birds همون حركت استشهادي يا انتحاري خودمونه هاااا. براي دفاع پرنده ها خودشون رو به كشتن مي دن و كلي خرابي و كشتار به بار مياد و اتفاقن تر و خشك هم با هم توش مي سوزن.ببين چجوري كپي برداري علني مي كنن بعد به خودمون مي فروشنش.







- Posted using BlogPress from my iPhone

چهارشنبه، اردیبهشت ۱۴

شهرام

بودن با كسي كه غمش از خودش وفادارتره هم عالميه هاااااا


- Posted using BlogPress from my iPhone

دوشنبه، اردیبهشت ۱۲

عزیزم ...

یه پیشنهاد برای دوستان مقیم لندن.
از روی برنامه "بفرمایید شام" می تونید دوست دختر پیدا کنید برا خودتون. ایضا دوست پسر. یه تحقیق کامله. کجا می تونید دستپخت و اخلاقیات و وضع مالی و خونه و زندگی طرف رو یه جا بفهمید ؟؟؟؟ می تونید تازه صبر هم بکنید تا هزار پوند رو برد برید تو کارش که اون پوله رو هم با هم خرج کنید

اع

کسی میدونه از کجا می تونم چند رول کاغذ اسکناس تهیه کنم ؟؟؟
اع اع سوء تفاهم نشه ها برای یادداشت های روزمره می خوام.

DraFtS

یه سر به باکس درفت های ایمیل تون بزنید. اینقدر چیزهای جالب در این ایمیل های نفرستاده شده پیدا می کنید که تا شب سرگرمتون می کنه

كاررررررررگر

زنگ زده به من مي گه تماس گرفتم روزت رو تبريك بگم، ميگم چطور ؟!
مي گه اخه روز كارگره ديگه ... (هر هر هر مي خنده)

حالا خودش چي كارست ؟! دلال يا همون واسطه يا هر چي ....


- Posted using BlogPress from my iPhone

گلستان ميانسالي

هر بار از پيش تو، دل تنگ مي روم، گلي كوچك در گلستاني دور، مي پژمرد و هر بار شادمانم مي كني، گلي كوچك در گلستاني دور متولد مي شود.


- Posted using BlogPress from my iPhone

یکشنبه، اردیبهشت ۱۱

قوي ترين

اين آيتم، آيتم نصف كردن يك شهروند با شمشير سامورايي هستش، شركت كنندگان حق انصراف ندارن

خودنگاه ، سري بعدي مسابقات قوي ترين مردان ايران


- Posted using BlogPress from my iPhone

شنبه، اردیبهشت ۱۰

به صلحیم و تو با ما در نبردی

یار گرفته‏ام بسی چون تو ندیده‏ام کسی
کسی ندیده‏ام بسی
بسی گرفته‏ام کسی
یار ندیده‏ام بسی
بسی کسی
کسی بسی
...
...

حدما

حالا نه در حد پرنس ویلیام
ما در حد شاه و فوزیه هم راضی هستیم به خدا

جمعه، اردیبهشت ۹

دماوند از پنجره هواپيما








- Posted using BlogPress from my iPhone