یکشنبه، آبان ۸

لاو ایز

دلم تنگ شد برات. یادم اومد که کمرت می خارید واست می خاروندم.

دوشنبه، آبان ۲

دست‏گرمی 2

در این دیار
بیست و هشت ساله که شدی
خواهی نخواهی
انگار سن رفتن است
باید شروع کنی
یاد بگیری
بدون تعلقات‏ات
بدون کتاب‏هایت
فیلم‏هایت
موسیقی‏هایت
گرام اتوماتیک چوبی‏ات
بدون همه اینها
زنده بمانی
باید یاد بگیری
که فقط به چیزهایی دل ببندی
که بشود روی یک هارد اکسترنال کوفتی
کپی‏شان کرد
نه بیشتر

برای دست‏گرمی
باید تمرین رفتن کنی
و بعد
یک بلیط یکسره بخری
و
برای همیشه
بروی

این انگار
سرنوشت همه بیست و هشت‏ساله های این دیار است


آبان نود

برچم بالاس

اینقدر مردم جامعه نسبت به هم محافظه کار شدن، که وقتی یه نفر، حالا راننده تاکسی یا فروشنده یا هر چی، بیش از حد متعارف از خودش خوشرویی و مهربونی و لبخند نشون بده یا در شرایط ناباورانه ای کار مردم رو راه بندازه، اکثر مردم یک قدم به عقب برمیدارن. نگران می شن. چشماشونو ریز می کنن. که هدف یارو چیه ؟ پول می خواد ؟ دزده ؟ منظوری داره ؟ و در آخرین حدس نامردمانه .... دیوونس ؟ البته این حس الکی هم به وجود نیومده و این بیچاره ها تقصیری هم ندارن. موارد زیادی بوده که آدمهایی از روشهای این شکلی برای کلاهبرداری های کوچیک و بزرگ استفاده کردن و مردم رو به لبخند و مهربونی بی اعتماد کردن. یه مثال بزنم که بهتر بفهمین. راننده تاکسی که با لبخند سوارت می کنه و در جواب سوالت که چقدر می گیری منو تا فلان جا ببری می گه این حرفا چیه، بیا بالا و فلان و بهمان و بعد که به مقصد می رسی مبلغی دو برابر عرف رو ازت درخواست می کنه و بعد که مقاومت می کنی روی اصلی خودش رو نشون می ده. اینا از سرمایه مهربونی در جامعه که به نظر من از مهمترین سرمایه های اجتماعیه، خرج می کنن که مثلن هزار تومن بیشتر گیرشون بیاد. اما به قول فردوسی که می گه بیا تا جهان را به بد نسپریم. من فکر کنم نباید میدون رو خالی کرد.

آی اونایی که بی بهانه به مردم لبخند می زنین، اونایی که بدون اینکه طرف رو بشناسین باهاش هم صحبت می شین و منظوری هم ندارین، لوتی هایی که واسه ماشین بنزین تموم کرده هنوزم ترمز می کنین، مهربونایی که وختی کسی دوان دوان می رسه و ازتونن پول خرد می خواد دست می کنید تو جیبتون، با مرامایی که هنوزم ماشین خراب شده وسط خیابون رو هل می دین، آقای فروشنده آب میوه توی آب میوه فروشی توچال، گارسون باحال کافه هنر خیابون انقلاب که نمی دونم هنوز اونجایی یا نه، آقا جمال توی کافه جویبار دربند، دم همتون گرم. ناراحت نشین از برخوردای مردم. اینا یه کمی ترسیدن. یه کمی از اعتمادشون ناروا خرج شده. درست می شه. شوما ادامه بدید. پرچمتون بالاس.

حافظ ده

چاره آن است
که
سجاده به مِی
بفروشیم

یکشنبه، آبان ۱

سر و ته

پسرخاله ای دارم
هشت ساله
که کمونیزم کلامی عجیبی
درش نهادینه شده

او به همه ی اتومبیل های شاسی بلند
به پرادو
به لندکروز
به لکسوز
به جیپ
به توسان
به مورانو
به همه اس یو وی ها
می گوید آمبولانس

دوشنبه، مهر ۲۵

نفس کشیدن سخته

سعادت آباد محله ای طبقه متوسطی در تهران است که اکثر ساکنان آن را نسل جدید و جوان های هم دوره ما تشکیل می دهند. دکتر مهندس های جوان لنگ در هوا بین مدرنیته شتابان و اصالت طبع خفته. از اسمش هم که پیداست، سعادت آباد. جایی که از سعادت سرشار است.
فیلم هم کنایه به همین طبقه و به همین نام دارد. همه حرفش این است که در تولید سعادت آباد مدرن مان کمی زیادی تازانده ایم. آدم های موبایل باز و سربه هوا که یگانه دوست واقعی‏شان، تلفن همراهشان است، خیانت های کوچک تحت اعتبار حریم خصوصی، سرعت زیاد، عجله های بی مورد، دروغ های کشکی، حرص زدن های گه، شادی های الکی، پزهای عالی و دل‏های خالی، اولویت بندی های احمقانه به نام پیشرفت، و در نهایت آدم هایی که در اواسط دهه سوم زندگیشان ایستاده اند و خودشان را که تکان می دهند، هیچی ندارند.

یکشنبه، مهر ۲۴

بی سو

دست و دلم به کاری نمی رود.

جمعه، مهر ۲۲

...

شما ها هم تون بد ون این که بد ونید طرف دار دروغ ید . تو سعه ش می دید . از دور و بری اتون می خوا ید که بهت ون دروغ بگن . خود تون هم می گید . گند تون بزنه


- Posted using BlogPress from my iPhone

چهارشنبه، مهر ۲۰

فردوسی دو

فریدون فرخ
فرشته نبود
ز مشک و
ز عنبر
سرشته نبود

به داد و دهش یافت
آن نیکویی
تو داد و دهش کن
فریدون تویی

سه‌شنبه، مهر ۱۹

دعوت

عاقبت

حس دیوانه‏واری
در من هست
که ما
من و تو
در این جدایی‏های کور
تمام جهان را خواهیم گشت
بی هم به هر بیغوله‏ای
سرک خواهیم کشید
و عاقبت
خسته دل و پشیمان
در آغوش هم
آرام خواهیم گرفت

مهر نود

فردوسی یک

دل زال
یکباره دیوانه گشت
خرد دور شد
عشق
فرزانه گشت

دوشنبه، مهر ۱۸

نگاه

عده‏ای هستند
که به خاطر کمال انسان
یا به خاطر آزادی انسان
انسان‏های زیادی را
گوسفند فرض می‏کنند

یکشنبه، مهر ۱۷

FatiH

حتی یکبار
نشد که این شعر را بخوانم
و
چشمانم
خیس نشوند

رومی هفت

کجا شد
عهد و پیمانی که کردی ؟
کجا شد
قول و سوگندی که خوردی ؟

مرا گویی
اگر من جور کردم .....
بدان کردم
که پیش از من تو کردی ؟

سه‌شنبه، مهر ۱۲

برزخ

سودایی در دماغ
مثل عطسه‏های منتظر می‏مانی
نه می‏آیی
نه می‏روی

یازده مهر نود