چهارشنبه، اردیبهشت ۹

پنجاه و چهار

ساعت پنج و نیم بعد از ظهر ۷ تیرماه ۱۳۴۰
من و آقای شهناز، تنها نشستیم تو خونه ما


بعد وسطای تکنوازی شهناز، صدای یه در میاد که قژقژ میکنه و باز میشه
یه در که یه ربع مونده به شیش بعدازظهر هفت تیر ماه ۱۳۴۰ باز میشه


دزدی

- اینجا خوب نیست. شلوغه دارم اذیت میشم.
- بیام بدزدمت ؟
- دزد که سوال نمیکنه.


شنبه، اردیبهشت ۵

کلک

اسمش فاطیه. اولا عاشقم بود. پام واستاده. دیگه دوسم نداره. ینی با خودش رودرواسی داره. خیال میکنه اگه بره، کلک زده.

آقامون #مسعود_کیمیایی


پنجشنبه، اردیبهشت ۳

برای حل مشکلات

وقتی بی صدا قدم می زنیم
خوبیم
وقتی شعر می خوانیم
وقتی حرفی نمی زنیم و ..
سیگار می کشیم
یا وقتی از سالینجر قصه ای برایت می خوانم
یا شاید داستانی بلند
از گلی ترقی مثلن
آنقدر آن وقت ها خوبیم
که می گویی
"ازین بهتر نمی شه"
فقط وقتی
برای بهتر شدن همه چیز !!!
حرف می زنیم
از مشکلات می گوییم
که حلشان کنیم
که اوضاع بهتر !! شود
فقط آن وقت ها
دعوا می کنیم
و نمی دانم چرا
به جای آن که همیشه
شعر بخوانیم
سیگار بکشیم
چای دارچینی بخوریم
قدم بزنیم و 
به جای اینکه
همدیگر را تماشا کنیم
اصرار داریم
برای بهتر شدن همه چیز !
برای حل مشکلات!!
حرف بزنیم


اردی بهشت ۹۴

سه‌شنبه، اردیبهشت ۱

طاقت مجنون برفت خیمه لیلی کجاست


اول اردي بهشت
بوي بهار نارنج آرامگاه
پيرزن هاي دهاتي در رفت و آمد حوض ماهي
بچه مدرسه اي ها
به صداي بلند
مقدمه گلستان مي خوانند
در كنارم روي نيمكت چوبي
پيرمرد سعدي باز
غزل تضمين مسدس را
زمزمه مي كند
"گر بگويم كه مرا با تو سر و كاري نيست
در و ديوار گواهي بدهد كاري هست"
در و ديوارهاي آرامگاه را نگاه مي كنم
پي ات مي گردم
تو بر نيمكت روبرو
محو و آرام
نشسته اي
و اين ....
خيال نيست

اول اردیبهشت هزار و سیصد و نود
آرامگاه سعدی




یکشنبه، فروردین ۳۰

تنهایی

- فرانسه برای ... ؟؟
کافه چی که این را گفت، تازه فهمیدم سر میز تنها نیستم.


سه‌شنبه، فروردین ۲۵

اندوه

من شعر میخوندم
تو خودت شعر بودی
عاشق شدن تخم میخواست
ما تخمشو نداشتیم
ما همیشه از آخرش ترسیدیم
اسمشم گذاشتیم تدبیر


دوشنبه، فروردین ۲۴

و برای دروغ‌ها و خنده‌ها

اینها که من مینویسم
شعر نیست
وقتی تو میخوانیشان
شعر میشوند


او را خود التفات نبودش به صید من
من خویشتن اسیر کمند نظر شدم

فروردین ۹۴
*حافظ

چهارشنبه، فروردین ۱۹

متاسفانه

اولی میگفت
ما حسابمونو خیلی وخته از عاشقا سوا کردیم
"متاسفانه" ای هم تهش میزاشت
دومی بدش میومد
اون دوس داشت عشق وجود داشته باشه
و اون عاشق باشه
و پرچمش بالا باشه
آخرشم رکب سختی زد و رفت
اون که عاشق بود
به اونی که فارغ بود

فارغ
هنوز میگفت
ما خیلی وخته حسابمونو از عاشقا سوا کردیم
"متاسفانه" ای هم تهش میزاشت
و همینجور که اینو میگفت
تا رسوایی
 بر سر آخرین قرار ماند



 فروردین ۹۴