سه‌شنبه، شهریور ۲۵

ز بامی که برخواست ...

 توی عکاسی فائز زنی نشسته بود که پنجاه و خورده ای سال، سن داشت.داشت با آقای فائز حرف می زد و آقای فائز داشت عکس های من را برش می داد. روبروی زن عکس قدی مردی جوان بود که چندان هم خوشتیپ و زیبا نبود و اصلن نمی دانم چرا آن عکس را به عنوان مثلن تبلیغ عکس قدی آنجا گذاشته بودند. یا شاید هم اشتباهی دو تا چاپ گرفته بودند و دلشان نمی آمد دور بیندازند.
زن میانسال عینکش را داد بالا و به عکس خیره شد. -آقای فائز، این داماده ؟

فائز نیم نگاهی به عکس انداخت و گفت :
-بعله، داماده

زن آهی کشید و گفت :
- چقدر جوووونه ....