شنبه، بهمن ۲۵

پنج فراز برای فراموشی

 

فراز اول

حالش با مرگ فاصله ای نداشت
گسستی ناگهانی
رها شدگی
از همه چیز
و همه کس
شبیه گم شدن در غاری تاریک
با کسی نمیشد گفت
حتی گله ای نمیشد کرد
دادگاهی کوچک و محلی
حکمی صادر کرده بود
که نه دفاعی را می شنید
و نه حتی به اجرای حکمش نظارتی می کرد
محکوم شده بود
در دادگاهی که خود قضاوت کرده بود
به خودکشی بی آنکه نفسش بند بیاید
و قلبش از تپش بایستد

هیچ کس نمی داند که در دل  او
چه آشوبی بر پا بود
هر کس حرف خودش را می زد
سرداری بی سپاه
روی تنه درختی
یادگاری می نوشت
عابران رهگذر
همسایه ها
به جسد بی جانش سلام می کردند

سرداری بود بی سپاه
بی اسب
بی شمشیر
که در دو نبرد خونین
همزمان
شمشیر زده بود
و برای پیروزی در یکی
در دیگری از حریف کمک خواسته بود
شمشیر را به دست حریف داده بود
و با ضرب همان شمشیر در خاک غلتیده بود

-------
فراز دوم
عذر خواهی آدما برا فرار از تاوانه

آدما همه

اشتباه می کنن

گناه می کنن

مث تو

مث من

مث همه

اما فقط عده کمیشون مث آدم پای کارشون وامیستن و جواب پس می دن

عده کمیشون سرشونو می ندازن پایین و شرم می کنن

عده خیلی کمتریشونم توبه می کنن

آدم گاهی وارد یه بازی میشه که خروج ازش دیگه دست خودش نی

مرد اون نیس که اشتباه نمی کنه
مرد اونه که برا اشتباهش تاوان میده
واینمیسه تماشا کنه
که یکی دیگه رو به جاش بکشن بالا

عذرخواهی مرد
فقط وختی قابل قبوله
که خودش با دست خودش
قبل از عذرخواهی
تاوان کارشو داده باشه

--------
فراز سوم

هزار بار با خود تکرار کرد

ان الانسان لفی خسر
ان الانسان لفی خسر
ان الانسان لفی خسر
ان الانسان لفی خسر (۱)

----------
فراز چهارم

کلمه کم دارم برا بازگو کردن حالم. گریه امونمو بریده. مرتب بغض میکنم. هر نشونهای، هر حادثهای، حتی رد شدن از مدرس و خنکای پارک، همهاش یاد توام. صدای جیغهای ممتد تو از خود بی خودم میکنه. جیغ کشیدی سرم و چه کودکی و صداقتی داش جیغ تو. دستم رو گذاشتم روی گلوت. گلوی نحیفت. دست میکوبیدی به تنم مث همیشه که حس خفگی داشتی. خفه میشی. حرصم میگیره که حتی توی اون وانفسای بی نفسی، زندگی نمیخوای. التماس نمیکنی که نکشمت. بوسه دوباره میخوای. آغوش میخوای. انگار این که نمیتونم مث تو باشم داره روانیم میکنه. بالاخره راحت میشی. نفست بند میاد. دستامو از روی گلوت برمیدارم. تو که از هر دریچهای پی یه فرصت دیدار دوباره بودی و من پر از بهانه. مهربون بودی. فراتر از این واژه. میدونی الان چند ساله که دارم کنار جسدت گریه میکنم ؟؟!!! زنی که عاشقم بود افتاده کنارم. تن بیجونت یخ زده و هرچی بغلش میکنم جون نمیگیره. گرم نمیشه. یه لباس توری سفید تنته. لپات گل انداخته.(۲)

--------
فراز پنجم

وَإِنَّهُ لِحُبِّ الْخَيْرِ لَشَدِيدٌ
و به راستی او سخت شیفته سود است
أَفَلَا يَعْلَمُ إِذَا بُعْثِرَ مَا فِي الْقُبُورِ 
آیا نمی داند چون آنچه در گورهاست بیرون ریخته شود
وَحُصِّلَ مَا فِي الصُّدُورِ
و آنچه در سینه هاست فاش گردد
(۳)

----
پ.ن
۱- سوره عصر
۲- یادداشت درفتی در وبلاگ سابقم به تاریخ ۱۴ نوامبر ۲۰۰۸
۳- آیاتی از سوره عادیات