از خیام زیاد باید گفت. در شهر نسیههای بی سر و ته و آرزوهایی که افق برآورده شدنشان از نقطه تلاقی خطوط موازی هم دورتر است و در زمانهی سال بی پایان نان و تره که گویا هیچگاه قصد ندارد به نان و کره برسد و در میان مردمانی که از اخلاق تا خشونتشان فقط در گرو اجر ثواب و وحشت عقوبت گناه است، از خیام و هیچهای خانمان برانداز، زیادتر باید گفت. باید که پیاله پیش آورد، می باید خورد، آب نقد بر عطش نسیه باید ریخت و خوش باید بود که همین به اصطلاح و فقط مزرعه توشه اندوزی، بستر چه بسیار عاشقان سربهدار و زیباییهایی بوده است که چشم زیباشناس و اهل نظر خواهد که قدر حال بداند و هر آن این سهبعدی پرپیچ را پایان جهان بداند. در سرزمین قصههای حسین کرد و پر چانههای الیالابد، ایجاز خیامی باید که چهارپاره کند مثنویهای هفتاد من کاغذ را.
لب بر لب من نهاد و می گفت به راز
می خور که بدین جهان نمی آیی باز
بیست و هشت اردیبهشت، روز بزگداشت عمر خیام