تا جایی رفتم که بگم دوستت دارم
تا جایی رفتم که بگم دوستت دارم
تا جایی رفتم که بگم دوستت دارم
تا جایی رفتم که بگم دوستت دارم
تا جایی رفتم که بگم دوستت دارم
تا جایی رفتم که بگم دوستت دارم
پنجشنبه، دی ۱۰
با من صنما
خوشتر ز عیش و صحبت و باغ و بهار چیست ؟
ساقی کجاست ؟ گو سبب انتظار چیست ؟
هر وقت خوش که دست دهد مغتنم شمار
کس را وقوف نیست که انجام کار چیست
پیوند عمر بسته به موییست هوشدار
غمخوار خویش باش غم روزگار چیست
مستور و مست هر دو چو از یک قبیلهاند
ما دل به عشوهی که دهیم ؟ اختیار چیست
ساقی کجاست ؟ گو سبب انتظار چیست ؟
هر وقت خوش که دست دهد مغتنم شمار
کس را وقوف نیست که انجام کار چیست
پیوند عمر بسته به موییست هوشدار
غمخوار خویش باش غم روزگار چیست
مستور و مست هر دو چو از یک قبیلهاند
ما دل به عشوهی که دهیم ؟ اختیار چیست
چهارشنبه، دی ۹
پایانبندی با بوی نرگس
به کوچه که میپیچم، آسمان پیدا نیست. کوههای شمیران در پردهای غلیظ از سرب تهنشین شدهاند. دود در شریانهای شهر است. توی اتوبان با خودم فکر میکنم اگر خبر نداشتم از آلودگی هوا چه بسا فکر میکردم شهر مهآلود است. کثیفیهای این شهر هم انگار ریاکارند و دود غلیظ هم اینجا خودش را مه جا میزند.
در پس سیاهیها، شهر را تابلوهای بزرگی احاطه کرده که رویشان چیزهایی درباره نهمین روز ماه اول زمستان نوشته است. درباره حماسهای بزرگ!! تابلوهای بزرگ، آسمان سیاه و تهران بیباران کنار هم ترکیب جوری از زشتی ساختهاند.
قرار است آقای پاریزی* را حمام ببرم. توی کارواش کسی به دیگری میگوید: چه شانس بدی اگر همین امروز باران ببارد. دلم میگیرد. فکر میکنم چهقدر احساس خوشبختی میکردم اگر شستوشوی ماشین من بهانه باریدن باران بود.
فکر میکنم این سیاهی آسمان نیست که شهر را گرفته، تقصیر این تابلوهای بزرگ نیست. حتی تقصیر حماسه بزرگ نهمین روز ماه اول زمستان هم نیست. این سیاهی غلیظ، سیاهی دل مردمان همین شهر است. سیاهی دل مردمان شهری که ماشینشان را میشویند و برای نباریدن باران دعا میکنند.
اما همه این فکرها تا زمانی بود که بوی سیلآسای یک دسته نرگس سفید، من را از ورطه فکرهایم بیرون کشید. چهقدر یک بوی سیلآسا لازم است اگر اینجا زندگی میکنی. بویی یا حالی یا رنگی یا نگاهی که زورش از سیاهیهای تهران، از تابلوهای حماسههای بزرگ و از پلشتی دل مردمانش بزرگتر باشد.
هشتم دی نود و چهار
در پس سیاهیها، شهر را تابلوهای بزرگی احاطه کرده که رویشان چیزهایی درباره نهمین روز ماه اول زمستان نوشته است. درباره حماسهای بزرگ!! تابلوهای بزرگ، آسمان سیاه و تهران بیباران کنار هم ترکیب جوری از زشتی ساختهاند.
قرار است آقای پاریزی* را حمام ببرم. توی کارواش کسی به دیگری میگوید: چه شانس بدی اگر همین امروز باران ببارد. دلم میگیرد. فکر میکنم چهقدر احساس خوشبختی میکردم اگر شستوشوی ماشین من بهانه باریدن باران بود.
فکر میکنم این سیاهی آسمان نیست که شهر را گرفته، تقصیر این تابلوهای بزرگ نیست. حتی تقصیر حماسه بزرگ نهمین روز ماه اول زمستان هم نیست. این سیاهی غلیظ، سیاهی دل مردمان همین شهر است. سیاهی دل مردمان شهری که ماشینشان را میشویند و برای نباریدن باران دعا میکنند.
اما همه این فکرها تا زمانی بود که بوی سیلآسای یک دسته نرگس سفید، من را از ورطه فکرهایم بیرون کشید. چهقدر یک بوی سیلآسا لازم است اگر اینجا زندگی میکنی. بویی یا حالی یا رنگی یا نگاهی که زورش از سیاهیهای تهران، از تابلوهای حماسههای بزرگ و از پلشتی دل مردمانش بزرگتر باشد.
هشتم دی نود و چهار
پنجشنبه، آذر ۲۶
همین آقای عزیز
متوجه شیوه جدیدی از کلاهبرداری شدم.
یه سری شماره های موبایل خیلی رند و حتی خیلی خیلی رند می گیرن بعد تو جاهای مختلف ادعاهای خرکی می کنن و با دادن نمره تلفن شون اعتمادسازی و بعد کلاهبرداری می کنن
با تاثیر روانی اون شماره تلفن رند و این که مردم فک می کنن کسی که همچی شماره ای داره حتما حرفش درسته.
دوشنبه، آذر ۲۳
زنگ ۸
به رفیقتم گفتم، خودت که هیچی، اینام که را انداختی مرد نیستن که. آدم تو تاریکی زدن و در رفتنن. مث خودت. ولی اگه یه جیگر دارشو پیدا کردی که فقط پای تلفن لات نباشه، بگو روز روشن بیاد. این دفه جای تلفن و این خاله زنکیا، آدرسو بده بهش. بیان ببینیم کی به کیه.
شنبه، آذر ۲۱
هواس
جمعه، آذر ۲۰
دوووووس داشتن
- من خیلی دوستت دارم
- من بیشتر
- اما من حس میکنم تو راحت میتونی ازم بگذری و بری
- خوب توام میتونی ؛) غصه نداره
سهشنبه، آذر ۱۷
رولت
باید شانست خوب باشه می خوام بگم.
خیلی تحلیلی نیست، باید بیاد برات. کلن بیشتر ماجرا همینه. از یه جایی به بعد فقط باید منتظر بشینی که چرخیدن اون چرخ متوقف بشه و توپ بشینه رو یه عددی. شاید عدد تو باشه
...
رد تو را دنبال می کند سایه ام
قدم به قدم که می روی
قدم به قدم که بازمی آیی
چون گناهی در تو آویخته ام
بی آرزوی رستگاری
مرام_المصری
یکشنبه، آذر ۱۵
عشقلرزه
نه منتظریم
نه منتظرند
ما در سکونی مطلق
سکونی مطلق در ما
تو میخندی
برگها میریزند
انارها میرسند
...
شاعران جهان در صف
که شعری عرضه کنند
برای مستی ما
برای خندههای تو
که شعر مکررند
...
...
نه منتظرند
ما در سکونی مطلق
سکونی مطلق در ما
تو میخندی
برگها میریزند
انارها میرسند
...
شاعران جهان در صف
که شعری عرضه کنند
برای مستی ما
برای خندههای تو
که شعر مکررند
...
...
اشتراک در:
پستها (Atom)