شنبه، اردیبهشت ۲

ستون‏های هشت‏گانه

در هوای بهاری آرامگاه
چشمانم
پی آن معلم بازنشسته ای بود
که ترجیع بندهای جادویی را
در گوش خشت خشت دیوارها
و کاشی کاری های فیروزه ای
زمزمه می کرد

کنار ستونی بلند
در مجاورت حوضی کوچک
بر سنگ های خاک گرفته
یله شدیم

همیشه که
به این شلوغی نبود
روزهایی بود
که مرد بلیط فروش
در خواب عمیقی فرو می رفت
و نگهبان های آفتاب سوخته
در گوشه ای، سایه ای، جایی
در پناه سکوتی گرم
چرت می زدند
و معلم بازنشسته
غزل های بیتاب را
مثل پرنده هایی کوچک و تیز
در هوای گرم و ساکن
پر می داد

سعدی بهانه بود
بوی بهارنارنج بهانه بود
معلم بازنشسته
او هم بهانه بود
حتی ورد مسجع گلستان
در زبان بچه های کلاس اولی
اینها همه بهانه بود

تمام دنیا
تمامش بی کم و کاست
زیر طاق ستونهای هشت گانه
در حوضی کوچک
به تعلیقی عمیق
آرام گرفته بود
و صدایی خواب آلود
تغزلی سرمست را
از پای بست ستون ها
به ذرات وجودم
روانه می‏کرد

یکم اردی‏بهشت