دوشنبه، خرداد ۲۲

فضانورد

به دلم افتاده
اگر آن آینه برنجی را
از نمایشگاه آن بیوه زن تنها
برایت می دزدیدم
اگر آن شب سیزدهم
در آغوش می گرفتمت
از خانه تاریک با هم فرار می کردیم
و صورت ترسیده ات را با دو دست
می گرفتم جلوی صورتم و یواش می گفتم :
"نترس ... من اینجام"
الان
به جای این
که پی بخت ناکوکت
رفته باشی کره ماه
اینجا
کنار دست من
لمیده بودی و با هم
چرت عصرگاهی می زدیم.

فروردین نود

++++++++